Adapt2

204 55 13
                                    

شب تا وقتی به خونه رسیدن جیمین همش جیسو رو اذیت میکرد و اونم حرص میخورد البته از اون پسر هم بدش نیومده بود ولی نمیخواست آتو دست جیمین بده
فردای اون روز جیمین طبق معمول رفت بیمارستان و جیسو به رستوران
رزالین به محض دیدن جیسو با لبخند به سمتش اومد
- هی پسرجذاب این چه قیافه ایه؟؟
- سلام رز
دستشو روی بازوی جیسو سر داد و با عشوه ای که مخصوص خودش بود صحبت کرد
- بیا امروز بترکونیم و شب.......خودم خستگیتو در میکنم
جیسو به خودش قول داده بود امتحان کنه و ببینه از چی خوشش میاد، این مدت با دخترای زیادی خوابیده بود ولی لذتی که میخواست رو نمیبرد و بعد ازارضا شدن از اون اتاق کذایی بیرون میزد
- باشه فعلا باید بریم سرکار....امروز خیلی شلوغیم
و اون موقع مثل دوتا سراشپز حرفه ای مشغول کار شدن
- هی جیسو یادم رفت بهت یه چیزی رو بگم!!!
سرشو بالا اورد و منتظر به رز نگاه کرد
- چی؟؟
- یه مسابقه ی بین المللی هست ....از همه جا میان و قبول شدن توی این مسابقه ....
بهش نزدیک شد و چشماشو ریز کردو با لبخند گفت:
- باعث میشه اسمت همه جا پر شه و همه تورو بشناسن.....
- من....من نمیتونم
- میتونی جیسو .....من کمکت میکنم ....تو باید به این موفقیت برسی
جیسو سرشو پایین انداخت و چیزی نگفت
- هی هی ....باید باهات صحبت کنم البته بعد از کارمون
- باشه
صداش به اندازه ی کافی ضعیف بود  و رز بعد ازدیدن این صحنه تصمیمشو گرفت....


جیمین مثل همیشه جدی توی راه رو ها راه میرفت و همه ی پرستارا براش ضعف میکردن ، غافل از اینکه بدونن جیمین گرایش متفاوتی داره البته از این موضوع فقط جین خبر داشت و خب دونستن اونم کمکی به پرستارا نمیکرد!!!
توی استیشن در حال خوندن پرونده ی یکی از بیمارا بود که یکی از پرستارا کافی ای جلوی جیمین گذاشت و با لبخند بهش خسته نباشیدی گفت
جیمین نگاهی بهش کرد و لبخندی زد
- ممنونم سارا
- دکتر شما دوست دختر دارید؟؟؟
جیمین ابرویی بالا انداخت
- چی شده امروز کنجکاو زندگی من شدید ؟؟؟
چشمی توی رسپشن چرخوند و دید همگی منتظر جوابش هستن
خنده ای کرد و سری تکون داد
- شما پرستارا کار دیگه ای ندارید ؟؟؟
سارا که از همگی پرو تر بود با خنده به جیمین نزدیک تر شد
- خب تا وقتی ذهنمون مشغول باشه نمیتونیم درست کار کنیم!!!!
- اهاااان که اینطور!!!!...... خب خوبه توی همین بی خبری بمونید ....هرچی کمتر کار کنید میتونیم نیروهای جدیدی رو جایگزین شما کنیم
خنده از روی دهن سارا ماسید و عقب تر رفت و با اخم ساختگی ای اعتراض کرد
- دکتررررر....فکر نمیکنید خیلی بدجنس شدید؟؟؟
- من یا شماها که میخواین وارد حریم شخصیم بشید!؟؟؟؟بهتره همگی برگردید سرکارتون
جیمین بعد از گفتن این حرف راهشو سمت اتاقش کج کرد
- واقعا پروان اینا
- کی اعصابتو بهم ریخته؟؟؟
-اههه هیونگ ....این پرستارا به همه چی ادم کار دارن!!!
- طبیعیه!!
-چی طبیعیه؟؟؟
- مثل مهماندارا که به همه چیه خلبانا کار دارن یا دستارای دندونپزشک ها که به همه چی دکترشون کار دارن!!!طبیعیه جیمین
سری از روی حرص تکون داد
- خیلی رو اعصابن
- میدونم...فقط ایگنورشون کن....خوبی؟؟؟
- اره خوبم هیونگ!
-یه چیزی بگم؟؟
- اوهوووم چی شده؟؟؟
- هنوز نمیخوای زندگی جدیدی رو شروع کنی ؟؟؟جیمین ۱۰ سال گذشته و تو این ۱۰ سال نذاشتی حتی یکی حتی یکم بهت نزدیک بشه!!!
جیمین سرشو پایین نداخت
- باز این بحث رو شروع کردی!!؟؟؟
- فقط نگرانتم ...اوکی تو با یکی بودی و خیلی دوسش داشتی و اون به هر دلیلی الان نیست...نمیشه که تا اخر عمرت با هیچ کس نباشی چون نمیخوای بهش خیانت کنی!!
- بحث اینا نیست...هیونگ نمیتونم ....
نفس عمیقی کشید و‌دستی به شونه ی جیمین زد
- خودت میدونی دونسنگ ...ولی داری راه اشتباهی رو میری
جیمین سکوت رو ترجیح داد چون اصلا نمیخواست راجع به این موضوع بحث کنه!!!
چند دقیقه بعد جیمین پیج شد و بدون حرف دیگه ای با جین از اتاق بیرون رفت
جین خودش میدونست داره بهش فشار میاره ولی نمیخواست جیمین هم ایندش مثل خودش بشه چون جین هم از وقتی همسرش توی تصادف فوت کرده بود دیگه با کسی رابطه برقرار نکرده بود







Dr.minWhere stories live. Discover now