Luck

436 86 4
                                    

پشت سر یونگی وارد اتاق شد به محض وارد شدن ، یونگی درو بست و قفل کرد ......
-پارک جیمین....نگفته بودی اینترنی؟
-یون...یونگی
-نه نه، یونگی مال دیشب بود.....الان برای تو دکتر مین هستم
جیمین سرشو بالا اورد و به یونگی نگاه کرد ؛چرا اینجوری باهاش حرف میزد ؟ ناراحت شد از این برخوردش ولی سعی کرد به روی خودش نیاره
-درسته استاد معذرت میخوام
-اینبار گذشتم ولی سری بعد تکرار نشه من دانشجوی بی نظم رو  نمیتونم تحمل کنم حتی....به چشمای جیمین زل زد و صداشو برای تاثیر بیشتر پایین اورد: حتی اگر شب گذشته باهاش خوابیده باشم ....
با این حرف جیمین پلکی زد و شوکه به یونگی نگاه کرد این مرد چشه مگه چیزی گفته بود یا حرفی زده بود که  اینجوری میکرد چقدر با دیشب فرق کرده...
-پارک جیمین کجا سیر میکنی فهمیدی ؟؟؟
-ار..اره استاد ..یعنی بله استاد متوجه شدم دیگه تکرار نمیشه

یونگی توقع این رفتارو نداشت دوست داشت پسر رو به روش سر و صدا کنه داد و فریاد بزنه ناراحت شه از این حرفایی که بهش زده ولی انگار این جیمین روبه روش خیلی قوی تر از تصوراتش بود لبخندی زد به خودش که نمیتونست دروغ بگه خوشش اومده بود ازش ولی لعنت به موقعیتی که توش بودن

ازش فاصله گرفت و سمت میزش رفت همینجور که سرگرم برگه های روی میزش بود به جیمین دستور داد: لخت شو
جیمین متعجب و شوکه: چ..چی؟؟؟؟ چرا.... یعنی اوکی ما دیشب باهم بودیم ولی فکر نکنم اینجا جاش باشه دکتر مین
یونگی برگشت و به جیمین نگاه کرد یه ابروشو بالا انداخت و گفت: مثل اینکه دیشب خیلی بهت خوش کذشته که هنوز تو فکرشی پارک جیمین... میخوام فقط زخمتو چک کنم
جیمین که تازه متوجه سوتی ای که داده بود شد پشت گردنشو خاروند و خندید : ههه.... از اون نظر.... من ... من خوبم دکتر ممنون
- خواهش نبود... دستور بود پارک جیمین ....
جیمین که جدی بودن یونگی رو دید ادامه بحث رو جایز ندونست بی صدا سمت تخت توی اتاقش رفت و دکمه هاشو باز کرد با نمایان شدن سینه اش یونگی اه بی صدایی کشید دیشب نتونسته بود تا این حد پسر رو به روشو تحسین کنه سینه ی سفیدی که با لکه های قرمز به زیباترین درجه رسیده بود
سرفه ای کرد و گفت: برای لکه های روی سینه ات پماد میدم هر روز بزن تا جاش زودتر پاک بشه
-نمیخوام
-چی؟؟؟
- نمیخوام پاک بشه ... دوسشون دارم
یونگی حالا یکم سرحال شده بود... صبح بعد از دیدن جیمین توی بیمارستان حس کرده بود شاید این پسر پشیمون شده باشه از کارایی که دیشب باهم کردن ولی الان به وضوح رضایت جیمین رو دیده بود
جیمین حالا بد‌ون هیچ شرمی روی تخت خوابیده بود، پاهاشو از هم باز کرده بود ومنتظر یونگی بود
یونگی به سمت جیمین رفت و تا خواست سوراخ خوشگلشو دوباره ببینه پاهاشو بست
یونگی سرشو بالا اورد تا سوال بپرسه
- دست.. دستکش نپوشیدی
-هه... مگه دیشب پوشیده بودم؟؟؟ پارک جیمین فراموش کردی دیشب انگشت های من چطور بهت لذت میدادن؟؟؟؟
جیمین از شرم عرق کرد ترجیح داد سکوت کنه نمیتونست با این یونگی کل کل کنه
-هنوز متورمه.... پماد نزدی دیگه؟؟
- نه صبح عجله داشتم
- خیلی هم به موقع رسیدی
-یونگییییی... من .. من کمرم درد میکرد نمیتونستم بدوم تا اینجا
یونگی که سمت کشوی کنار تختش رفته بود سرشو بالا اورد و به جیمین نگاه کرد
- یونگی؟؟؟؟؟ فراموش کردی چی بهت گفتم؟
- این واسه وقتی نیست که من اینجوری پامو برات باز نکرده باشم؟؟؟؟؟؟
یونگی با این حرف حس کرد جرقه ای توی پایین تنه اش زده شد
ترجیح داد ادامه نده چون عواقب خوبی نمیدید
- بجای حرف زدن پاتو باز کن
-بفررررررماییید دکتر
یونگی نیشخندی زد این جیمین حاضر جوابمو دوس داشت
با حس یخی پماد هیسی کشید
-درد داری هنوز؟
-میسوزه
-هنوز زخم هات بسته نشده بهت ملین میدم نباید به زخمات فشار بیاد
- اوهوم
انگشتشو به پماد اغشته کرد و‌اروم وارد جیمین کرد
-اهههه... یواش
- خودتو شل کن
با بیشتر شدن سوزشش به دست یونگی چنگ زد
- اهه .. یونگی اروم لطفا
- باشه باشه اروم تر انجام میدم صداتو بیار پایین فراموش کردی تو بیمارستانیم
جیمین چشماشو باز کرد و تازه یادش افتاد تو چه موقعیتی هستن
- بسه کافیه
یونگی ایستاد و به بدن جیمین زل زد نمیدونست چرا نمیتونه از پسر رو به روش چشم برداره
-تموم شدم
-چی؟؟؟
-تموم شدم از بس با نگات خوردیم
یونگی اخمی کرد و پشت میزش نشست نسخه رو نوشت و سمت جیمین گرفت
بعد از گرفتن نسخه نیشخندی زد و گفت:آشنا تو داروخونه ...هه
-بهتره بری سر کارت



Dr.minWhere stories live. Discover now