Reconciling

288 59 5
                                    

هیونگ؟هیونگ خوبی؟ جیمین؟
-شت یونگی اینکه صدای جونکوکه..
سریع بلند شد و از روی زمین باکسرشو برداشت و‌پوشید یونگی نیمخیز شد برای بلند شدن
-نه بخواب تو لازم نیست بلند شی
-ولی
در حین پوشیدن تیشرتش گفت:گفتم که لازم‌نیست
یونگی نگاهی به عضو بیدار شده ی جیمین کرد خندش گرفته بود از شرایطش حس زوجی رو داشت که توی موقعیت بدی توسط بچشون مچشون گرفته شده بود
جیمین لباس پوشید و درو باز کرد
-مین جونگوک داری چه غلطی میکنی نصف شبی؟؟؟؟
-چرا درو باز نمیکردید مردم از نگرانی هیونگم کجاست نگرانش شدم
-تو یک ساعتم نیست رفتی چطور نگران شدی
تهیونگ از پشت سرش به حرف اومد: جیمین شام خریدیم میزاری بیایم تو یا نه؟؟
-نه
چشمای جونگوک درشت شد: یعنی چی نه برو اون ور میخوام برم هیونگمو بیینم
اهی از ناچاری کشید و کنار رفت جونگوک سریع به اتاق هیونگش رفت و وقتی تا گردن زیر پتو دیدش تعجب کرد:هیونگ خوبی؟تو این گرما زیر پتو چیکار میکنی؟؟
-خوبم خوبم ...فقط یکم سردمه
-سردته؟؟؟هوا به این گرمی
-جونگوک اذیتش نکن بزار استراحت کنه
-اخه تهیونگ ...
-شما...شما دوتا نمیفهمین بیمار توی خونه است باید استراحت کنه پاشدید اومدید ..اصلا..اصلا ما میخواستیم بخوابیم که شما اومدید ..دیگه..باید برید
-جیمین چرا استرسی شدی ؟عرق کردی؟؟؟
-نه ته ته نه
جونگوک نگاهی به جیمین کرد موهاش خیس بود لب هاش ملتهب و قرمز شده بودن
چشماش پایین تر اومد و عضوش..
برگشت نگاهی به یونگی کرد موهای اونم خیس بود و لبهاش
فهمید موقعیت بدی اومدن و زد زیر خنده
از خندیدن یهویی جونگوک هر سه نفر متعجب بهش نگاه کردن
-هی مین چرا جنی شدی؟؟چته؟؟؟
-اههه ما واقعا معذرت میخوایم
دستشو دور گردن تهیونگ انداخت : میدونم میدونم دارید اذیت میشید پس بهتره ما بریم دیگه
-نمیفهمم چی داری میگی جونگوک
-اههه جیمین فقط کافیه یه نگاه به خودت بندازی دیگه لازم نیست بگی داشتی با داداشم چیکار میکردی فقط حواست باشه هنوز خیلی جون نداره سخت بهش نگیر
تهیونگ به جیمین نگاهی کردی و وقتی اونم متوجه شرایط شد خندید و دست جونگوک رو گرفت :ادم نمیشی جونگوک بیا بریم
-نههه میخوام بمونم امشب اینجا
-خفه شو کوک اذیت نکن بیا بریم
جونگوک و تهیونگ با سر و صدا رفتن ولی هنوز اون دو شوکه و خشک شده توی حالت خودشون مونده بودن
جیمین به خودش اومد و پشت سر بچه ها رفت تا درو ببنده
تا در خواست بسته شه جونگوک دستشو داخل کرد و یه بسته کاندوم به جیمین داد: لازمتون میشه
-گمشو بیرون جونگوک تا همین عضوتو لای در پرس نکردم
کوک‌ خندید و رفت
جیمین بعد از بستن در سرشو به در تکیه داد و نفس عمیقی کشید
-جیمین
-جانم اومدم
به محض وارد شدنش یونگی رو دید که خیس عرقه
-هی هی یونگی خوبی چی شدی تو؟؟
-اره خوبم
- بازم حمله؟؟چرا اینقد  عرق کردی
-جیمین حمله چیه یادت رفته ۲۰ دقیقه است تا گردن زیر پتو ام؟؟گرممه
نگاهشون به هم افتاد و بعد از چند ثانیه هردو زدن زیر خنده
-فاک‌ خیلی بدشانسیم این جونگوک همیشه میدونه کی بیاد
- اهه جیمین بیا من من دیگه نمیتونم تحمل کنم
عضو یونگی هنوزم مث اولش بیدار بود
لباساشو دراورد و روی تخت اومد
روی یونگی دراز کشید و دوباره لباشو به بازی گرفت و همزمان عضوشو مالش میداد بعد از چند دقیقه بین پاهاش رفت و به عضوش بوسه زد .سر عضوشوتوی‌ دهنش کرد و شروع به مکیدن کرد
بعد از چند دقیقه، انگشتشو خیس کرد و روی ورودیه یونگی کشید و به وضوح لرزششو دید
انگشت اشارشو داخل کرد و همزمان عضوشو به دهن کشید
-اهه جیمین
بعد از چند دقیقه انگشت دومم اضافه کرد
-اهه جیمین اروم ...لطفا
جیمین همزمان که دو انگشتشو توی ورودیه یونگی حرکت میداد عضوشم تا جایی که میتونست توی دهانش میبرد
-جیمین بسه نزدیکم ..ادامه نده. جیمین
ولی جیمین نایستاد و چند دقیقه بعد یونگی توی دهن جیمین خالی شد
-اههههههه جیمین ...
عضوشو از دهنش بیرون اورد و انگشتاشو اروم خارج کرد
به یونگی نگاه کرد که نفس نفس میزد و از عرق تمام بدنش خیس بود
-چرا؟..چرا اینجوری کردی؟
لبخندی زد و موهای خیسشو کنار زد
-امشب به خودت سخت نگیر قول میدم فردا شب جبران کنم
بوسه ای روی پیشونیش گذاشت
-بخواب یون
یونگی که از اولم انرژی کافی نداشت و الان با ارضا شدنش همون مقدار کمم از بین رفته بود چشماشو بست و قبل از اینکه بخوابه حرف دلشو زد
-دوست دارم جیمین
جیمین لبخندی زد و وقتی دید یونگی داره خوابش میبره به عضو خودش نگاه کرد و سمت حمام راهی شد

Dr.minWhere stories live. Discover now