love repair

232 60 12
                                    

طی تماسی که یونگی با تهیونگ گرفته بود فهمید جیمین اروم تره ولی هنوزم لجبازیهاشو داره
- خب خوبه تهیونگ ممنونم که حواست هست ، ببین من فایل کامل رو برات میفرستم ، نتیجه ی جلسه مشخص شده ولی به کمکت نیاز دارم، میخوام ببینم چجوری میتونی کمکم کنی جیمین رو راضی کنیم...
- باشه دکتر مین من هرکاری بخواین انجام میدم
-ممنونم تهیونگ ...

بعد از اینکه تلفنشو جواب داد از اتاق بیرون اومد و کنار جیمین نشست
- هی به کجا رسید بازی؟
-با کی‌ حرف میزدی؟
-جونگوک...
-هنوز قهری؟؟
-اوهوم ...قصد اشتی کردنم ندارم فعلا
- جونگوک پسر خوبیه تهیونگ نباید بخاطر یه اشتباه ،که اونم توی فشار روانی بوده همه چیو زیر سوال ببری
- خودت چی؟چرا با دکتر مین دعوا کردی؟
جیمین جا خورد چون حرفی از بحث اون روزشون به تهیونگ چیزی نگفته بود ، یعنی یونگی حرفی زده؟؟
- یونگی بهت چیزی گفته؟؟
-نه
- پس این حرفت؟؟؟
- اون روزی که باهام تماس گرفت صداش گرفته بود، انگار کسی که گریه کرده ،فقط حس کردم دعواتون شده الانم خودت تاییدش کردی:)
- من چیزی رو تایید نکردم
- جیمین ما از ۵ سالگی باهمیم من از چشمات میخونم چی تو سرت میگذره
سرشو پایین انداخت ، بغض داشت به گلوش فشار میاورد دیگه نمیتونست حفظ ظاهر کنه پس اعتراف کرد...
-دلم براش تنگ شده
-چرا بهش زنگ نمیزنی؟؟
-من....نمیتونم ...خیلی بد باهاش حرف زدم...
- خودتم میدونی که چقدر دوست داره جیمین، نذار ناراحتیتون کش دار شه....
جیمین فکر کرد، حق با تهیونگ بود، این اواخر خیلی بد با یونگی برخورد کرده بود
گوشیشو برداشت و شمارش رو گرفت 

وقتی تهیونگ دید جیمین داره با یونگی تماس میگیره ترجیح داد تنهاشون بزاره تا راحت تر باهم صحبت کنن وجیمین هم ممنونش بود بابت این درکش..

- الو...
-یونگی...
-جیمین؟چیزی شده؟حالت خوبه؟؟؟
-اره اره خوبم ...خواب بودی ببخشید....
- نه نه فقط سرمو روی میز گذاشته بودم ...
- بیمارستانی؟
- اره خب یکم کار داشتم اینجا

جیمین سرشو پایین انداخت و سعی کرد جمله هایی که میخواد بگه رو پشت هم بچینه ، از صدای یونگی معلوم بود هنوز دلخوره
-یونگی؟؟؟؟
-جانم جیمین چی شده؟حالت بده؟
این لحن یونگی باعث شد تمام جملاتی که توی ذهنش برای گفتن اماده کرده بود فراموش کنه ، بغض گلوشو گرفت
- دلم برات تنگ شده...چرا منو ول کردی رفتی؟؟؟
با این جمله یونگی تپش قلب گرفت و قلبش گرم شد ، چون کم پیش میومد که جیمین شروع کننده این جملات باشه بیشتر همیشه میگفت منم همینطور ،منم دارم ،منم دلم تنگ شده و همه ی اینا در جواب به ابراز علاقه یونگی بود
- مگه...مگه تهیونگ پیشت نیست؟؟؟
-هست ...ولی من تورو میخوام......لطفا برگرد پیشم یونگی نمیتونم بدون تو اینجا رو تحمل کنم


یونگی خودش هم تو فکر برگشت بود، باید راه های مختلف رو امتحان میکرد تا جیمین رو برای عمل بعدی راضی کنه ....ولی اینکه خودش زنگ بزنه و ابراز دلتنگی کنه براش شیرین بود چون فهمیده بود جیمین داره با این کارش ازش عذرخواهی میکنه
- باشه عزیزم فردا راه میوفتم
-خوبه ...برو روی تخت بخواب اینجوری گردنت درد میگیره
- کاردارم ...یکم دیگه میخوابم ...دیر وقته جیمین برو بخواب دیگه
- دوست دارم یونگی.....
- اههه جیمین دلبری میکنی برام؟؟؟منم دوست دارم عزیزم...
- شب بخیر..
- شبت بخیر...




Dr.minWhere stories live. Discover now