adapt

205 60 25
                                    

وقتی نامه ی جواب دی ان ای رو جونگوک باز کرد ، برای یک لحظه خشکش زد !!!!تهیونگ که نگران داشت بهش نگاه میکرد با این واکنش جونگوک ترسید ، جلو رفت ونامه رو ازش گرفت!
با صدای بلندی داد زد: منفیه؟؟؟؟؟پس یونگی کجا میتونه باشه؟؟؟؟
جونگوک که احساس ضعف میکرد زانوش شل شد و روی زمین نشست و خیره به نطقه ای زل زده بود
تهیونگ نامه رو گوشه ای انداخت و سمتش رفت بهش کمک کرد روی مبل بشینه و بهش کمی اب داد تا حالش جا بیاد
- خودتو جمع کن جونگوک این بهترین خبریه که میتونستی بشنوی الان وقت ضعیف شدن نیست
- پس ...پس هیونگم کجاست؟؟؟
-نمیدونم ...فقط میدونم که اونی که روی تخت پزشکی قانونی دیدیش برادرت نیست!!!!!و این بهترین خبره برامون!!

دستی روی صورتش کشید و کلافه از جاش بلند شد تهیونگ سمتش رفت و بازوشو گرفت به سمت خودش چرخوندش و بغلش کرد
- این مدت بیخودی به خودت سختی دادی کوکی، برادرت یه جایی اون بیرونه و اینقدر بزرگ و عاقل هست که بلایی سرش نیاد شاید بخاطر جیمین این کارو کرده !!!!
- اگه بخاطر جیمین بوده که واقعا احمقه ..
- دارم حدسامو میگم ....
جونگوک رو از تو بغلش دراورد و بازوهاشو نوازش کرد و لبخندی بهش زد
- کوک باید خودتو جمع کنی تا بتونی برادرتو پیدا کنی.....و بدون که منو کنار خودت داری!!!من همیشه پیشتم....
اشکی از چشم جونکوک چکید و تهیونگ رو بغل کرد میدونست این مدت خیلی اذیتش کرده و اون چقدر صبورانه کنارش مونده
- دوست دارم تهیونگ
- منم دارم....بهتره یه دوش بگیری ،منم غذا رو اماده میکنم
چشمای اشکیشو پاک کرد و بعد از چند هفته خنده ای کرد
- بیا امروزو از بیرون سفارش بدیم
خندید
- چرا ؟؟؟من که خوب درست میکنم...غذاهامو دوست نداری؟؟؟
-فعلا غذای روحم مهم تره تهیونگ !!!!
سرشو توی گردن تهیونگ کرد و بوییدش واقعا بهش نیاز داشت تهیونگ ارومش میکرد و باعث‌میشد عقلش کار بیوفته
تهیونگ دستشو گرفت و‌باهم به اتاق رفتن

سمت حموم رفتن، تهیونگ وان رو‌پر کرد و لباس هاشو دراورد سمت جونگوک چرخید که دید لخت شده و داره بهش نگاه میکنه !!
- بیا برو تو وان بجای اینکه اینجوری بهم زل بزنی...
-دلم برات تنگ شده اخه!!!
تهیونگ ترجیح داد سکوت کنه و فقط لبخندی بزنه خوشحال بود از اینکه جونگوک مثل قبل شده بود
بعد از اینکه داخل وان نشستن جونگوک شیطنتش رو شروع کرد و تهیونگ جلوشو نگرفت چون خودشم دلتنگش بود



عمل جیمین با موفقیت انجام شد و دوره نقاهتش رو به خوبی سپری میکرد ولی دیگه حسی از توی چشماش دیده نمیشد، جیمین همون موقع که پاشو توی فرودگاه گذاشت زندگی ، عشق و امیدشو کنار یونگی گذاشت و اومد ....تنها دلیلشم خود یونگی بود چون میدونست چقدر برای جیمین تلاش کرده
جیسو کمکش میکرد که جلسات فیزوتراپیشو کامل انجام بده وجیمین برای کنسل کردنش کاری نمیکرد !!ورزششو انجام میداد ، غذاشو میخورد ، داروهاشو سر وقت میخورد، میخوابید ولی دیگه لبخند نمیزد ، شوخی نمیکرد ، بیش از اندازه ای که لازم بود حرف نمیزد در کل دیگه اون پسر سرزنده نبود ، تمام وقت های خالیشو درس میخوند
جیسو خیلی تلاش کرد که جیمین رو به حالت قبل برگردونه ولی موفق نشد حتی وقتی جونگوک و تهیونگ هم به دیدنشون رفتن حال جیمین تغییری نکرد اره لبخند میزد و خوش و بش میکرد ولی ته چشماش پیدا بود که این حرکاتش فیک و ظاهریه چون هر سه نفرشون اینو به خوبی حس کرده بودن!





Dr.minWhere stories live. Discover now