Unexpected

290 70 8
                                    

تازه از تریا برگشته بودن که خبر دادن تصادفی اوردن
طبق معمول کادر اورژانس شروع به دادن history کرد:
-تصادف خودرو با کامیون، ۲ تا مجروح داریم این‌ یکیشونه اون یکی ۵ دقیقه دیگه میرسه ...احتمال جراحت سر ، ضربه شدید به سمت چپ سینه ، احتمال جراحات شکمی، مونثه، ۴۶ سالشه ، کمربند ایمنی بسته بوده
جیمین سمتش رفت : میخوام صدای قفسه سینه رو گوش کنم......هوای ورودی کم شده احتمال میدم دنده های ۶و ۷ سمت چپش شکسته باشه
رو به پرستار کرد: جسیکا میخوام ازمایش های cbc,esr,ua,uc, ptو ptt رو بگیری و با رادیولوژی هماهنگ کن از سر و سینه اش عکس بگیریم .....ووبین با اتاق عمل هماهنگ کن ببین دکتر مغز و اعصاب کی هست الان بیاد چکش کنه
- باشه دکتر الان هماهنگ میکنم

امبولانس اون یکی مجروح هم اورد ولی به محض رسیدن ایست قلبی کرد و نتونستن نجاتش بدن ،نامجون ناراحت بود رو به جیمین کرد: من میرم یکم هوا بخورم حواست باشه تا بیام
- خیالت راحت دکتر کیم

از خواب بیدار شد ، جونگوک هنوزم خواب بود ولی تهیونگ دیگه خوابش نمیبرد ، ترجیح داد از جاش بلند شه و برای روز تعطیلشون یه صبحانه خوب درست کنه اینجوری میتونست بخاطر شام دیشبم یه تشکری کرده باشه
سمت اشپزخونه رفت و توی یخچال رو نگاه کرد تا ببینه چی هست برای درست کردن
- اههه هیچی هم که نداری جونگوک بهتره برم یکم خرید کنم
لباساشو پوشید و از خونه بیرون زد برای اینکه بتونه زوتر برگرده با ماشین رفت

نزدیک ترین استوری که دید ایستاد و از ماشین پیاده شد
وقتی خریدایی که نیاز داشت رو انجام داد پاکت رو دست گرفت و سمت ماشین رفت
خرید ها رو صندلی عقب گذاشت و درو بست سرشو بالا اورد و مغازه ای رو روبه روی استور دید
مغازه رو به رو صورتی رنگ و پرپری بود میشد حدس زد مغازه ی چیه
بیخیال سمت ماشین رفت ولی نتونست ذهنشو دور کنه دوباره پیاده شد و سمت مغازه دوید

هم خجالت میکشید هم کنجکاویش بهش اجازه رفتن نمیداد
مغازه پر از اسباب بازی های جنسی بود،اینطور نبود که خودش یا جونگوک کینگی داشته باشن و تهیونگ فقط از روی کنجکاوری اومده بود ولی حالا که فکر میکرد میخواست چنتا وسیله بخره تا یکم به رابطشون هیجان بده

خریداشو انجام داد و با گونه های سرخ از مغازه بیرون اومد فقط دعا کرد جونگوک بیدار نشده باشه تا بتونه نقششو عملی کنه
وارد خونه شد هنوزم اروم بود پس به سمت اشپزخونه رفت و مشغول درست کردن صبحانه شد
بعد از اینکه از شعله گاز مطمئن شد سمت اتاق مهمان رفت و دوش گرفت و دوش گرفت(اون یکی)
وسایلی که خریده بود رو اورد و بهشون نگاه انداخت لبخندی زد و شروع کرد به پوشیدن

با حس قلقلک روی صورتش از خواب بیدار شد
-همممممم
- بیدار شو دیگه حوصلم سر رفت...میخوای کل روز تعطیلمونو بخوابی؟؟؟
چشماشو باز کرد و تهیونگ رو دید لبخندی زد و چشماشو مالوند
- صبح بخیر
- صبح بخیر کوکی پاشو دیگه
بهش نگاهی انداخت فقط یه تی شرت تنش بود ، یادش بود که دیشب یه لباس دیگه تنش بود ، به موهاش نگاه کرد که کمی نم داشت
- حمام بودی؟؟؟
- اوهوم
- دیشب رفتی حمام چیکار میکنی تو حموم مگه؟
- شما رو نمیدونم ولی من خودمو میشورم..... غذا درست کردم بو گرفته بودم
-اهااا ...پس غذا هم بلدی درست کنی
پاهای تهیونگ رو که به صورت چهار دست و پا روی تخت بود رو سمت خودش کشید تا تهیونگ توی بغلش بیوفته

Dr.minWhere stories live. Discover now