Fall in love

375 82 3
                                    

- دکتر مین ، همکارات میدونن با دانشجوت ریختی روهم؟؟؟؟؟
- فکر کردی من مثل توام دکتر جانگ؟؟؟؟که با هر جاندار نری رابطه بر قرار کنم؟؟؟
- هه...نگو این خوشگله چشمتو نگرفته که ناراحت میشم
- برو پی کارت جانگ میدونی که من مثل مدیر چوی ادم صبوری نیستم ،همین الانم به خواست اون کوتاه اومدم کاری نکن از اینجا اخراج شی و نتونی جای دیگه ای کار کنی.
- باشه باشه تسلیم.... حالا که رابطه ای با این پسر لوند نداری چطوره مسئولیتشو بدی به من؟
یونگی اخم کرد نه نمیذاشت کسی دستش به جیمینش بخوره ؛ درسته که اونا فقط یه شب باهم بودن و الان اون دانشجوش حساب میشد ولی توی ذهن خودش که میتونست جیمینش باشه!
یه قدم جلو رفت که جانگ از ترسش خنده اش پرید و یه قدم عقب رفت
- چی بهت گفته بودم جانگ؟؟؟ گفتم از دانشجو ، پرستار، کارمند و هرکسی که با من کار میکنه فاصله بگیر فراموش نکردی که بیشترین سهام این بیمارستان به اسم کیه؟؟
- باشه مین خودتو ناراحت نکن چیزی نگفتم که
عقب عقب رفت و دست تکون داد یونگی میدونست اروم نمیشینه اون جانگ عوضی هم توی این بیمارستان سهام داشت والان که چشمش جیمین رو گرفته باید منتظر نقشه های جدیدش باشه
- استاد خوبید؟؟؟
یونگی به سمت جیمین چرخید و لبخند زد
- اوهوم بریم؟

توی ماشین سکوت برقرار بود یونگی در حال فکر کردن به اتفاقات اخیرو جیمین در کلنجکار با خودش برای پرسیدن سوال . بعد از چند دقیقه دیگه طاقت نیاورد و سمت یونگی چرخید
- دکتر مین
- بله
- میتونم سوال بپرسم؟
- اوهوم
- شما سهامدار بیمارستانید؟
یونگی به جیمین نگاه کرد
- فکر کردم سوال درسی ‌داری
جیمین سرشو پایین انداخت : ببخشید
یونگی دوباره به جیمین نگاهی انداخت با اون سر پایین افتاده و لباهای درشت اویزونش ، اههه ...جیمین نمیدونست که ناخواسته چه بازی ای با قلب یونگی‌ راه انداخته
- پدرم سهامدار اصلی بیمارستان بود چند سال پیش تصمیم گرفت خودشو بازنشسته کنه  و سهامو به نام من زد البته تا وقتی جونگوک درسش تموم شه بعد نصف سهام به نام اون میشه
-جونگوک؟
- اره همکلاسیت مین جونگوک
- جونگوک برادر توئه؟؟؟؟؟
-تعجب داشت؟؟؟
جیمین یاد صبح افتاد که وقتی با بچه ها برای استراحت رفته بودن ،جونگوک گفته بود که کمکش میکنه و راهو نشونش میده و تا بخودش اومده بود دید که توی سردخونه زندانی شده
-اههه.. نه ،نه همینجوری
-تو.....تو خواهر یا برادر نداری؟؟؟
جیمین نگاهشو از پنجره گرفت و به یونگی داد
- الان تو دیگه دانشجومی عیبی نداره که بدونم جیمین
- آ....یه برادر دوقلو دارم
- واقعا؟؟؟ اون کجاست ؟
- اون .... اون مثل من نیست، درسته شبیه هم هستیم اما فقط توی ظاهر ... اون ترجیح داد پیش مامانم اینا بمونه ... جانسو اصلا ادم بلند پروازی نیست
- میفهمم چی میگی ...
موهای جیمین رو بهم ریخت : بهتره تمرکزت روی خودت وکارت باشه اوکی؟
- اوهوم
- جیمین....
-هوم
-یه سوال ذهن منو از دیروز درگیر کرده .... چرا باید اولین بارتو اینجوری توی‌بار....
صدای زنگ تلفن جیمین صحبت یونگی رو قطع کرد
- ببخشید باید جواب بدم
یونگی سری تکون داد و مشغول رانندگی شد
- اهای پارک جیمین معلومه کدوم گوری هستی؟
- ته ته هر وقت زنگ میزنی همینو میگی، جمله دیگه ای بلد نیستی؟؟؟
- اووو ببخشید ... عشقم کجایی ؟دیروقته منو توی تخت تنها گذاشتی
یونگی برگشت و به جیمین نگاه کرد و جیمین از خجالت اول صدای گوشیش رو کم کرد و بعد به تهیونگ توپید
- خدا لعنتت کنه تهیونگ دارم میام خدافظ
- ابجو بخر
تلفنو قطع کرد و مشغول بازی با کیفش شد
یونگی اخمی کرد و به وضوح حسادتشو‌نشون داد
- کی بود؟
جمین به حالت سوال سرشو بالا اورد و وقتی اخم یونگی رو دید اروم گفت
-تهیونگ
-باهم درارتباطید؟؟
_یعنی چی؟؟
- ارتباط جیمین ارتباط ... سکس رابطه
- هاا... نه نههههه تهیونگ دوست دوران بچگیمه
- پس اون حرفا..
- تهیونگ یکم زیادی شوخی میکنه
- اون لکنتی شوخی هم بلده؟
- اینجوری نگووو اون دوستمه
زیر لب گفت: خوشم نمیاد
- از چی
یونگی شوکه از اینکه جیمین صداشو شنید سریع نفی کرد : هیچی هیچی

Dr.minOnde histórias criam vida. Descubra agora