Life goes on

220 65 22
                                    

دو هفته گذشت ... دو هفته ای که برای همشون سخت گذشت جیمین احساس میکرد زنده نیست و فقط نفس میکشه
جونگوک از اتاق بیرون نمیومد و یا اگه میومد فقط اب میخورد و برگشت توی اتاق
تهیونگ خیلی سعی کرد جونگوک رو اروم کنه تا با این قضیه کنار بیاد ولی اخه مگه میتونست اروم بشه وقتی تنها حامی و پیشتیبانشو از دست داده بود!!

جیمین توی خونش کنار پنجره نشسته بود و به بارون نگاه میکرد صدای زنگ در باعث شد نظرش جلب شه
جیسودر زد و وارد اتاق شد
- هیونگ...نامه داری
جیمین با چهره ی بی حس سمتش رفت و نامه رو از دستش گرفت انگار دیگه داشت به ویلچرش عادت میکرد
نامه رو خوند و رو به جیسو کرد
- میشه منو ببری پیش جونگوک؟؟
جیسو سری تکون داد
به جیمین کمک کرد تا بتونه جونگوک رو ببینه وقتی وارد خونه شدن تهیونگ بغلش کرد
- اه جیمین ....خوشحالم که میبینمت ببخشید که این مدت پیشت نبودم میدونی.....اخه
جیمین لبخندی زد و موهای تهیونگ رو بهم ریخت
- کار خوبی کردی پیش جونگوک موندی ....خیالم لااقل از خوب بودن عزیزترین کس یونگی راحته
- خوب بودن؟؟؟ از وقتی این اتفاق افتاده از اتاق بیرون نیومده جیمین ،اصلا غذا نمیخوره ،حرف نمیزنه من.... من واقعا ناراحتم
-زمان درستش میکنه ....
سمت در اتاق رفت و در زد وقتی صدایی نشنید از همون پشت در صداش کرد
- جونگوک؟؟؟منم جیمین باید باهات حرف بزنم
چند ثانیه بعد در اتاق باز شد و جونگوک با قیافه ی داغون بیرون اومد به محض اینکه چشمشون بهم خورد بغض هر دو ترکید
جونگوک جلو رفت و جیمین رو بغل کرد و توی بغل هم با صدای بلند گریه کردن
جیسو و تهیونگ هم روی مبل نشسته بودن و با صدای اروم بخاطر دلشکستگی عزیزانشون اشک میریختن

بعد از مدتی که اروم تر شدن جیمین بینیشو بالا کشید و دستشو روی صورت جونگوک گذاشت
- من....من باور نمیکنم جونگوک ....یه جایی ته قلبم هنوز به اینکه اون زنده است گواهی میده
- من دیدمش جیمین....من...من هیونگو دیدم....اون...اون انگشتر خوانوادگیمون دستش بود
- میشه ازت یه خواهشی کنم؟؟؟تا دیر نشده؟؟؟
جونگوک سری تکون داد
- میشه درخواست دی ان ای بدی؟؟؟؟
جونگوک متعجب بهش نگاه کرد
- میدونی اخه من این کارو انجام دادم ولی جوابش امروز اومد که من چون نسبتی باهاش ندارم نمیتونم درخواست بدم....جونگوک التماست میکنم این درخواستو بده....

کمی به چشم های جیمین نگاه کرد و مطمئن جوابشو داد
- اگه ارومت میکنه باشه اینکارو میکنم جیمین
اشکی توی چشمای جیمین جمع شد و با بغض ازش تشکر کرد
- ممنونم واقعا ازت ممنونم

جیمین بعد از اینکه از پیش تهیونگ و جونگوک رفت از جیسو خواست اونو به بیمارستان ببره
وارد اتاق یونگی شد و دوباره بغض به گلوش فشار اورد
- جیسو میشه تنها باشم؟؟؟؟
دستی روی شونه اش گذاشت و فشار ارومی داد و از اتاق بیرون رفت تنها کسی که حسشو درک میکرد جیسو بود
سمت تختش رفت و بالشتشو بغل کرد و بویید هنوزم بوی یونگی رو میداد بغضش ترکید و سرشو توی بالشت کرد و با صدای بلند زار زد دیگه توان نداشت این اواخر همش بدشانسی براش اتفاق میوفتاد ولی با حضور یونگی میتونست تحملش کنه حالا که اونو نداره چجوری میتونه با زندگیش سر کنه؟؟

Dr.minWhere stories live. Discover now