( فردا شب ساعت 9 / بار ققنوس )
این قسمت از سئول هیچ وقت آرام نبود
این قسمت محل تجمع بار ها و کلاب های مختلف بود و گل سر سبد اینجابار ققنوس
باری متشکل از سه طبقه بزرگ و لوکس و امکاناتی درجه یک و عالی
یه جای شیک و تمیز برای انجام کارهای کثیف جئون جونگکوک
در آخرین طبقه اون بار بزرگ آلفای سلطنتی در حالی که پا روی پا انداخت بود و سیگار مارلبروی مخصوصش در حال سوختن بود
به مِن و مِن های آلفای خون خالص تایلندی گوش می کرد
& ما .... ما .... قق ...... صد ..... خخرید داریم
آلفای تایلندی تحت تاثیر میدان سلطه ای بود که آلفای سلطنتی ایجاد کرده بود
آلفای سلطنتی به شدت خسته بود و اعصاب داغونی داشت و بخاطر همین متاسفانه نمی تونست سلطه اش رو کنترل کنه
سالوادر: قربان لطفا خودتون رو کنترل کنید
جمله سالوادر و چهره ترسیده آلفای تایلندی صبر آلفا رو تموم کرد
ثانیه ای بعد خون الفای تایلندی توی صورت آلفای سلطنتی پاشید و سر اون آلفا جلوی پاش افتاد
آلفا پنجه گرگش رو که از زور عصبانیت بیرون زده بود مهار کرد و دستش به حالت انسانی برگشت
سالوادر: بی موقع حرف زدم معذرت می خوام
کوک: دکتر لی رو خبر کن سالوادر
سالوادر: بله ارباب
نیم ساعت گذشت و دکتر فورا داخل اتاق مخصوص به جونگکوک حاضر شد
لی: امری داشتید ارباب
کوک: بشین
آلفا سردرد داشت ، سردردی که جزیی از زندگیش شده بود اما جدیدا خیلی بدتر شده بود جوری که آلفا رو وارد به نشستن می کرد
کوک: دوز دارو هامو ببر بالا
لی: نمی تونم به گرگتون آسیب میرسه آلفا
کوک: پس بگو من چه غلطی کنم ؟
آلفا عصبانی بود ، چشم هاش طلایی شده بودن و سلطه زیادی از خودش ساطع می کرد
دکتر بتا ناله ای از روی درد کرد و دست هاش رو روی گلوش گذاشت ، احساس خفگی به بتا دست داده بود
آلفا به راتش نزدیک بود و اصلا شنیدن جواب منفی رو دوست نداشت
دکتر بتا نتونست سلطه آلفای سلطنتی رو تحمل و در نتیجه بخاطر خفگی که احساس می کرد نفس هاش قطع شد
با مردن بتا ، آلفا به خودش اومد انگار نیاز داشت تا کسی رو بکشه و بعد آروم بشه
چشم هاش رو بست و به پشتی مبل تکیه زد ، بزاقش رو قورت داد و باعث شد سیبک برجسته گلوش تکون بخوره
YOU ARE READING
MY GODDESS [Kookv]
Short Storyنام: الهه من 💫 و آلفا زیر ساحل شب زیر نگاه های خیره ستاره ها خودش رو مهمون سرخی لب های الهه اش کرد کاپل: کوکوی ، سپ وضعیت در حاله آپ ژانر: امگاورس ، ددی ، بیبی ، کمی خشن ، کمی اکشن ، بدون انگست ، امپرگ یه داستان آروم و عاشقانه