27

1.8K 229 15
                                    

بالاخره بعد از هشت ساعت رانندگی ساعت چهار بعد از ظهر به مقصد رسیدن

ماشین ها پشت سر هم وارد روستا شدن و با راهنمایی امگاها به جاده کوتاهی رسیدن که انتهای اون جاده عمارت بزرگی وجود داشت

ته: همونه

کوک: هوم عمارت قشنگیه

امگا چشم غره ای به الفا رفت و نگاهش رو به عمارت دوخت

جاده کوتاه تموم شد و حالا سه تا ماشین درست جلوی عمارت بودن

انگار خیلی وقت بود که اهالی عمارت منتظرشون بودن چون بیرون به ترتیب آماده استقبال از اکنا بودن

کوک: خب بریم ؟

ته: جونگکوک بهم قول دادی

کوک: رو قول کوکی حساب کن

امگا لبخندی زد اما بازم با تردید از ماشین پیاده شد

هر شش نفر از ماشین ها پیاده شدن ، الفاها کت هاشون رو پوشیدن و امگاها دستی بخ لباس شون کشیدن

هیونجو: خوش اومدین

آلفا خوش آمد گفت ، از بوش معلوم بود که یه خون خالصه
یه رده پایین تر از سه آلفا

به دنبال آلفا امگاش هم جلو اومد ک خوش آمد گفت

نیانگ: خوش اومدین

جین: ممنون زنعمو

بالاخره جین سکوت اون سه نفر رو شکست

هوسوک: ممنون زن داداش

نوبت به تشکر تهیونگ رسید

ته: ممنون زنعمو

نگاه آلفا به توله توی بغل امگا افتاد

هیونجو: تو .... بچه دار شدی ؟

جین: بله عمو اسمش هیونسانه

آلفا با احتیاط توله رو از بغل امگا گرفت و لپش رو بوسید ، هیونسان متعجب به آلفای غریبه نگاه کرد و بعدش خنده ملیحی تحویلش داد

هیونجو: اوه شما باید عضو های جدید خانواده باشید ، ببخشید حواسم به توله پرت شد لطفا بیاید داخل تا با هم آشنا بشیم بفرمایید

افراد کنار رفتن و مهمونا با لبخند وارد شدن ، نیانگ شش نفر رو به سمت اتاق پذیرایی راهنمایی کرد هر چند که امگاها راه رو بلد بودن

روی مبل های سلطنتی جا گرفتن ، خدمتکار ها برای پذیرایی اومدن و بعد از گذاشتن بشقاب ها و لیوان های پر با ادای احترام از اون جا رفتن

هیونجو: خیلی خوش اومدین

جین: ممنون عمو

هیونجو: خب آلفا ها میشه خودتون رو معرفی کنید ؟

MY GODDESS [Kookv]Where stories live. Discover now