5

3.7K 425 14
                                    

خسته وارد خونه شون شدن ، امشب شب پر هیجانی برای هر دو شون بود و لبخند لحظه ای از روی لب های تهیونگ نمی رفت

اما هوسوک یکم دمق بود

ته: هوسوکی خوشحال نیستی ؟

هوسوک: تهیونگ من می ترسم

ته: از یونگی هیونگ ؟

هوسوک: معلومه که نه

تهیونگ دوست عزیزش رو روی مبل راحتی نشوند ، بغلش کرد و سرش رو روی سینه اش گذاشت

ته: با تهیونگی حرف بزن

موهای فندقی رنگی هوسوک رو بوسید تا بهش آرامش بده و همزمان رایحه شیرینش رو پخش کرد

هوسوک دمی از رایحه اش گرفت و کمی آروم شد

هوسوک: من از خودم می ترسم تهیونگی ، می ترسم امگای خوبی نباشم و الفامو ناامید کنم

ته: راستش منم همین ترس رو دارم هوسوکی شاید بیشتر از تو اما به نظرم این طبیعیه و یکم که باهاشون وقت بگذرونیم از بین می‌ره

هوسوک: اگر از بین نرفت چی ؟

ته: تهیونگی قول انگشتی میده که از بین می‌ره

انگشت کوچکش رو بالا آورد ، هوسوک هم همین طور و بهم یه قول انگشتی محکم دادن

ته: بریم بخوابیم ؟

هوسوک: بریم

_________________________________

( فردا صبح / عمارت نامجون )

جونگکوک و یونگی تمام ماجرای دیشب رو برای نامجون تعریف کردن

نامجون: وای پسر این عالیه ، همیشه دلم می خواست یه جفت مثل اون دوتا داشته باشید این واقعا عالیه

کوک: هیونگ اگر جینی نخواد چی ؟

یونگی: راست میگه هیونگ طبق قوانین الهه ماه اون می تونه جلوی ما دوتا رو بگیره

نامجون خنده بلندی از تصور اون دوتا توله آلفا کرد

کوک: هیونگ الان وقت خنده نیست

جونگکوک کلافه گفت و با اخم به نامجون نگاه کرد ، نامجون خنده اش تموم شد و تا خواست حرف بزنه صدای بلند جین مانعش شد

جین: نامجووووونننننننن

نامجون: اینجام عزیزم

جین توی بغل آلفاش پرید و بوسه محکمی به لباش زد ، از آشتی توی بغل آلفاش بپر بپر کرد

جین: خبرا رو شنیدی ؟

نامجون: اگر منظورت اون چهارتا توله ان بله همین الان شنیدم

جین با ذوق بوسه دیگه ای به لب های نامجون زد و از بغلش بیرون پرید

با دیدن یونگی و جونگکوک که پشت سر نامجون ایستاده بودن سریع به سمت شون رفت

MY GODDESS [Kookv]Where stories live. Discover now