28

2K 244 11
                                    

با سر و صداهای داخل عمارت از خواب بیدار شد و اولین کاری که ‌کرد چک کردن امگاش بود

مثل همیشه آروم تر از هر نوزادی به خواب رفته بود و طبق معمول لب هاش غنچه بود

هوسوک: هنوز بیدار نشده ؟

کوک: بقیه کوشن ؟

هوسوک: ما زودتر بیدار شدیم ، تهیونگ رو بیدار کن بیاید شام

کوک: اوه باشه

هوسوک از اونجا رفت و موندن جئون و امگاش

آلفا یه نگاه به امگاش کرد یه نگاه به لباش
آخر سر هم طاقت نیاورد و لب های قرمز امگاش رو توی دهنش کشید

با حس بوسیده شدن لب هاش گم هاش رو باز کرد و لب هاش رو تکون داد

لب های آلفا از لب هاش جدا شدن و چشم های خواب آلودش نگاه عاشق آلفا رو شکار کردن

ته: هووممم چی شدهههه

همون طور که خودش رو کش میداد پرسید و دوباره یه دست و یه پاش رو روی آلفا انداخت

آلفا خندید و به پهلو چرخید ، حالا امگا بیشتر داخل بغل آلفا فرو رفته بود

کوک: باید برای شام بریم پایین خوشگلم زشتخ نباشیم

ته: باشه بریم

آلفا و امگا از جاشون بلند شدن ، دستی به موهد و لباس هاشون کشیدن و پایین رفتن

خدمتکار ها تقریبا میز رو چیده بودن

هیونجو: ساعت خواب ؟

کوک: معذرت می خوام ما خیلی خسته بودیم

هیونجو: میدونم از جین شنیدم که تازه از ماه عسل برگشته بودین ، خب بفرمایید سره میز

همگی به سمت میز رفتن و به ترتیب سن روی صندلی ها نشستن

هیونجو: لطفا شروع کنید

خوده هیونجو وقتی دیس غذا رو برداشت اول برای همسر عزیزش غذا کشید

بقیه آلفا ها هم مشغول همین کار بودن و بعد بشقاب های خودشون رو پر کردن

ته: عمو

هیونجو: جانم پسرم

ته: میشه بپرسم بقیه چی شدن ؟

هیونجو: منظورت عموهاتن؟

ته: بله

هیونجو: من اونا رو به مردم سپردم و مردم اونا رو بیرون کردن و ورودشون رو تا آخرین نسل به این روستا ممنوع کردن

ته: اوه ، بچه های خودتون کجان ؟

هیونجو: پسرم خدمته و دخترم توی دانشگاه سئول درس پزشکی می خونه

MY GODDESS [Kookv]Where stories live. Discover now