( دوسال بعد )امگا در حالی که با پاش روی زمین آزمایشگاه ضرب گرفته بود منتظر صدا زده شدن اسمش بود
یک هفته ای بود که مدام دور نافش درد می گرفت ، از بعضی از بو ها حالش بهم می خورد و به طرز عجیبی خواب آلود و کسل شده بود
همه این موارد باعث شده بود شک کنه و بیاد آزمایش بده
& جناب کیم تهیونگ
با استرس از روی صندلی بلند شد و به سمت پذیرش رفت
ته: بله
& تبریک می گم قربان شما یک هفته است باردارید
و اونجا بود که امگا بعد از گرفتن برگه آزمایشش خنده و گریه اش با هم قاطی شد
از خوشحالی و ذوق زیاد به گریه افتاده بود ، دستی روی شکمش که حالا محل زندگی یه توله بود کشید
ته: الهی فدات شم نخود کوچولو
امگا خندید
ته: بابات قراره حسابی بهت حسودی کنه
بازم خندید و اشک هاش رو پاک کرد ، سعی کرد کمی خودش رو جمع جور کنه اما هر چی کرد نتونست ذوق زیادش رو پنهان کنه
ته: ببخشید خانم
& بفرمایید
ته: شما پزشکی برای زایمان سراغ دارید
بتا با لبخند از توی کشوی میزش بروشوری در آورد و به سمت امگا گرفت
& این بروشور رو مطالعه کنید نام ، مطب و تخصص همه شون رو نوشتن
ته: ممنون خدا نگه دار
از آزمایشگاه خارج شد ، برگه و بروشور رو توی کوله ی کرم رنگش انداخت و به سمت ماشینش رفت
باید میرفت شرکت ، شرکت معماری که آلفا برای پوشش باندش انتخاب کرده بود حالا واقعا یه شرکت معماری بود که توسط تهیونگ و هوسوک اداره میشد
ته: خب موقع اومدی مامانی ، من هم درسم تموم شده هم اون طور که می خواستم یه شرکت دارم
البته به لطف باباتخندید ، از همین الان صحبت با کوچولوش قرار بود بشه عادتش
ته: بنظرت بابات چه واکنشی نشون میده ؟ یعنی خوشحال میشه ؟
فکر امگا درگیر واکنش الفاش بود ، یعنی قرار بود واکنشش چی باشه ؟
خوشحال میشه ؟ ناراحت میشه ؟ حس خاصی نداره ؟ته: به هر حال تو یا هدیه از بهشتی عزیز دلم
خندید و شکمش رو نوازش کرد
ته: میشه شبیه بابات بشی ؟ هوم ؟ میشه این خواسته مامانی رو برآورده کنی ؟
اونقدر بخ حرف زدن با توله اش ادامه داد تا بالاخره به شرکت رسید
YOU ARE READING
MY GODDESS [Kookv]
Short Storyنام: الهه من 💫 و آلفا زیر ساحل شب زیر نگاه های خیره ستاره ها خودش رو مهمون سرخی لب های الهه اش کرد کاپل: کوکوی ، سپ وضعیت در حاله آپ ژانر: امگاورس ، ددی ، بیبی ، کمی خشن ، کمی اکشن ، بدون انگست ، امپرگ یه داستان آروم و عاشقانه