10

3.2K 382 23
                                    

بوی دریا توی مشامش رو نوازش می کرد
همیشه بوی آروم دریا رو دوست داشت
اما متاسفانه الان دیگه چیزی جز رایحه امگاش براش دوست داشتنی نبود

سالوادر: قربان چویی رسید

کوک: بسیار خوب

چویی آلفای خون خالصی بود که در گذشته با هم اختلاف داشتن اما الان اونا دوتا دوست معمولی بودن

اونم بخاطر کاری که جونگکوک در گذشته براش کرده بود

چویی: جئون خوشحالم از دیدنت

کوک: همچین

دست دادن و روی سبد های کنار آتیش نشستن ، زمستون از راه رسیده بود و هوا بی رحمانیه سرد بود

چویی: خب چه خبر ؟

کوک: چی برام آوردی ؟

چویی: کوکائین یکی از سه تا مواد اصلی مواد جدید

کوک: تازه است ؟

چویی: داغِ داغه

جونگکوک نیشخند سردی زد و هارمونی قشنگی رو همراه با چشم های سردش ساخت

آلفا از کیف سامسونتی که روی زمین بود چیزی جز بوی باروت استشمام می کرد

چویی: بهش یه نگاه بنداز ؟

کوک: حتما دوست عزیز

جونگکوک کیف سامسونت رو از روی زمین برداشت ، زیر چشمی نگاهی به قفلش کرد و تونست سیم ظریفی رو ببینه که از کیف بیرون زده

لبخند سردی زد و نگاهش رو توی نگاه چویی انداخت ، همون طور که توی چشم های چویی خیره بود کیف رو توی دریا انداخت

چویی: یااااا چکار می کنی مردک کم عقل

کوک: عاقل ترین فرد اینجا منم چویی

دقیقه نگذشته بود که حجم زیادی از آب دریا روی چویی و جونگکوک ریخت و باعث خیس شدن شون شد

جونگکوک دستی به صورت خیسش کشید و موهاش رو به عقب روند

با خنده به چویی نگاه کرد

کوک: فک‌ نمی کنی برای آب بازی زمان مناسبی نیست دوست قدیمی ؟

چویی می لرزید ، نه از روی سرما بلکه از ترس
لرزش های عصبی چویی کاملا مشهود بود

جونگکوک دستش رو جلو برد و موهای خیس چویی رو از توی صورتش کنار زد و چشم های مبهوتش رو دید

کوک: چیه دوست قدیمی چرا می لرزی ؟ سردته ؟

صدای بم و آرامش جئون جونگکوک نشونه های خوبی نبود

چویی وقتی تونست نفس بکشه هق بلندی زد و بعد از اون صدای گریه اش بلند شد

جونگکوک خندید ، یه خنده سرخوش و وحشتناک اما لحظه بعد دیگه نخندید و صورتش خالی از هر حسی شد

MY GODDESS [Kookv]Where stories live. Discover now