بوی دریا توی مشامش رو نوازش می کرد
همیشه بوی آروم دریا رو دوست داشت
اما متاسفانه الان دیگه چیزی جز رایحه امگاش براش دوست داشتنی نبودسالوادر: قربان چویی رسید
کوک: بسیار خوب
چویی آلفای خون خالصی بود که در گذشته با هم اختلاف داشتن اما الان اونا دوتا دوست معمولی بودن
اونم بخاطر کاری که جونگکوک در گذشته براش کرده بود
چویی: جئون خوشحالم از دیدنت
کوک: همچین
دست دادن و روی سبد های کنار آتیش نشستن ، زمستون از راه رسیده بود و هوا بی رحمانیه سرد بود
چویی: خب چه خبر ؟
کوک: چی برام آوردی ؟
چویی: کوکائین یکی از سه تا مواد اصلی مواد جدید
کوک: تازه است ؟
چویی: داغِ داغه
جونگکوک نیشخند سردی زد و هارمونی قشنگی رو همراه با چشم های سردش ساخت
آلفا از کیف سامسونتی که روی زمین بود چیزی جز بوی باروت استشمام می کرد
چویی: بهش یه نگاه بنداز ؟
کوک: حتما دوست عزیز
جونگکوک کیف سامسونت رو از روی زمین برداشت ، زیر چشمی نگاهی به قفلش کرد و تونست سیم ظریفی رو ببینه که از کیف بیرون زده
لبخند سردی زد و نگاهش رو توی نگاه چویی انداخت ، همون طور که توی چشم های چویی خیره بود کیف رو توی دریا انداخت
چویی: یااااا چکار می کنی مردک کم عقل
کوک: عاقل ترین فرد اینجا منم چویی
دقیقه نگذشته بود که حجم زیادی از آب دریا روی چویی و جونگکوک ریخت و باعث خیس شدن شون شد
جونگکوک دستی به صورت خیسش کشید و موهاش رو به عقب روند
با خنده به چویی نگاه کرد
کوک: فک نمی کنی برای آب بازی زمان مناسبی نیست دوست قدیمی ؟
چویی می لرزید ، نه از روی سرما بلکه از ترس
لرزش های عصبی چویی کاملا مشهود بودجونگکوک دستش رو جلو برد و موهای خیس چویی رو از توی صورتش کنار زد و چشم های مبهوتش رو دید
کوک: چیه دوست قدیمی چرا می لرزی ؟ سردته ؟
صدای بم و آرامش جئون جونگکوک نشونه های خوبی نبود
چویی وقتی تونست نفس بکشه هق بلندی زد و بعد از اون صدای گریه اش بلند شد
جونگکوک خندید ، یه خنده سرخوش و وحشتناک اما لحظه بعد دیگه نخندید و صورتش خالی از هر حسی شد
YOU ARE READING
MY GODDESS [Kookv]
Short Storyنام: الهه من 💫 و آلفا زیر ساحل شب زیر نگاه های خیره ستاره ها خودش رو مهمون سرخی لب های الهه اش کرد کاپل: کوکوی ، سپ وضعیت در حاله آپ ژانر: امگاورس ، ددی ، بیبی ، کمی خشن ، کمی اکشن ، بدون انگست ، امپرگ یه داستان آروم و عاشقانه