31

2K 240 14
                                    

نیمه شب بود که به خونه بر‌گشتن ، امگا توی بغل الفاشش حمل و بوسیده میشد

ته: یاااا تموم شدماااا

کوک: نوچ

بوسه دیگه از لب های سرخ امگا گرفت ، وارد اتاق شون شدن و امگا مثل همیشه عین یک شکستنی ظریف روی تخت گذاشته شد

کوک: لباس هاتو عوض میکنی ؟

ته: نوچ فقط شلوارمو در میارم

کوک: باشه

امگا شلوارش رو در آورد و آلفا هم لباساش رو با یه شلوار راحتی عوض کرد

روی تخت خزید و امگاش رو توی بغلش کشید ، لپ تپلش رو محکم بوسید

ته: خیلی خوشحالی ؟

کوک: این چه سوالیه ؟ دارم بال در میارم
روی ابرا سیر می کنم بیبی امگا

امگا خندید و لب های الفاش رو بوسید

ته: به بقیه بگیم کوکی ؟

کوک: فردا دعوتشون می کنیم و بهشون می گیم

ته: باشه ، فردا خونه ای ؟

کوک: اوهوم از فردا تا وقتی که این نخود به دنیا بیاد

امگا بلند خندید و محکم الفاش رو بغل کرد

کوک: تهیونگ

ته: جونم

کوک: ولی من نمی‌خوان تو رو باهاش شریک بشم

آلفا همون طور که موهای امگاش رو ناز می کرد زمزمه کرد

ته: قرار نیست این طوری باشه مطمئن باش

کوک: چطوری ؟

ته: خب نمیدونم ولی قرار نیست باشه

آلفا خندید و دراز کشید،  امگاش رو مثل هر شب توی بغلش گم کرد و موهاش رو بوسید

ته: شب بخیر جونگکوکی

کوک: شب بخیر عمر کوکی

........................................
..................

( فردا صبح )


با حسرت نگاهی به آشپز خونه انداخت ، از امروز الفاش ورودش رو به آشپز‌خونه مطلقا ممنوع کرده بود

ته: خب یعنی چی ؟

کوک: یعنی همین بیبی ، از امروز همه کارها ممنوعه

ته: واقعا که بچه ای

کوک: میدونم

لپ امگای اخموش رو بوسید که صدای زنگ به صدا در اومد

کوک: اومدن خوشگلم اخماتو وا کن

ته: باشه ولی بعدا باید نازمو بکشی

MY GODDESS [Kookv]Where stories live. Discover now