پانزدهم. دارو

1K 335 302
                                    

جیمین به محض‌ بوییدن دارویِ گرم و تیره‌رنگی که نامجون براش آماده کرده بود، چینی به بینی انداخت و صورتش‌ رو به سمت دیگه‌ای چرخوند. کاسه‌ی حاویِ دارو رو پایین گرفت و با صدایی که آزاردیده به نظر می‌رسید، پرسید: " چرا امروز بویِ گندش از همیشه شدیدتر شده؟ "

نامجون خنده‌ای کرد و چال‌هاش بیرون اومدن: " شاهزاده‌ی عزیز هیچ وقت به این دارو عادت نمی‌کنن. "

" دارو؟‌ این خودِ مرگه! از بو بگیر تا قیافه‌‌ش. احساس می‌کنم قبلا بوی کم‌تری داشت. " نگاهش رو‌ به درونِ ظرف دوخت. برگ‌های ریزشده‌ی گیاهی که نمی‌دونست چیه، زیر تیرگیِ آب چرخ می‌زد و دونه‌های ریز‌ی تهِ ظرف نشسته بودن.

" سرورم، لطفا دارو رو میل کنین.‌ "

" روزی از راه می‌رسه که صبح بشه، چشم باز کنم و تو بدون این داروی بدمزه به دیدنم بیای؟ "

نامجون آهسته خندید و سری‌ پایین انداخت. شاهزاده با صورت پف‌آلود و حالت کلافه‌ش دائم اونو به خنده می‌انداخت: " البته. خیلی زود. اگه شما کم‌تر به دارویی که می‌نوشین ایراد بگیرین، شاید زودتر تاثیر بذاره و شفاتون بده. "

" خب پس به خاطر این که من اذیتش می‌کنم، اونم داره تلافی می‌کنه؟ " جیمین نگاهش رو بالاتر برد و به خنده‌ی نامجون رسید: " این دیگه چه داروییه؟! "

" قبل از این که سرد بشه، لطفا‌ میل کنین شاهزاده. " جیمین لبخندی به نامجون تحویل داد. حداقل این داروی نفرت‌انگیز بهانه‌ی خوبی برای خندون نامجون بود. جیمین حرف‌ دیگه‌ای‌ نزد و کاسه رو بالا برد، اما همین لحظه صدای‌ بلندِ ندیمه اعلام کرد:

" معلمتون اینجا هستن شاهزاده. "

نامجون تکونی خورد. اثرات خنده به آهستگی از‌ روی‌ چهره‌ش پاک شدن. جیمین کاسه‌ی دارو رو دوباره پایین گرفت و جواب داد: " می‌تونن داخل بشن. "

نامجون حواسش رو تیز کرد. قدمی عقب رفت. صدای کنار رفتن در رو شنید و قدم‌های آهسته‌ای که کفِ اتاق گذاشته شدن. شاهزاده با ظرفِ دارویی که همچنان به دست داشت، نگاهش رو به روبرو دوخته بود و نزدیک شدن تهیونگ رو تماشا می‌کرد. موهای زالش روی شونه‌هاش جاری بودن و یقه‌ی لباسِ ابریشمیش، بخشی از سینه و ترقوه‌‌ی سفیدش رو آشکار کرده بود.

" درود به شاهزاده‌ی عزیز. " تهیونگ خم شد. شمشیرش‌ رو با دستی‌ نگه داشته‌ بود و وقتی خم شد،‌ موهای آشفته‌ی جلوی صورتش پایین افتادن و توی هوا تاب خوردن.‌

تهیونگ چرخید و تعظیم کوتاهی هم به نامجون کرد. همون لحظه بود که کنجکاویِ نامجون به اوج رسید و کاری کرد کمی سر بچرخونه تا صورتِ اون پسر رو به طور کامل ببینه. نگاهش به نگاه تهیونگ گره خورد. نامجون دو چشمِ پرخاشگر روی اون صورت دید. ابروهایی تیز و لب‌هایی که بی هیچ حسی روی‌ هم نشسته بودن.

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu