حتی اگه پارتها رو بعدا میخونید، یادداشت آخر رو الان نگاه بندازید.
.
.
." به چی زُل زدی؟ "
صدای یونگی، هوسوک رو ترسوند. مچ دستی رو که جلوی چشماش گرفته بود و تا دقایقی پیش خیره نگاهش میکرد، پایین برد. یونگی کمانش رو به دوش داشت و کولهش با تیرهای پردار پر شده بود. بادِ خنک پرهای هفترنگ رو به هر طرف میرقصوند.
" من... داشتم... "
قبل از این که هوسوک بتونه چیزی سرِ هم کنه، یونگی خودش رو به صاحب اون موی روشن و طلایی رسوند. مچ دستش رو قاپید و آستینی رو که محض قایم کردن ماجرا پایین انداخته بود، کنار زد.
نگاهِ سرد و تیزبینش به نوشتهای تیره روی پوستِ هوسوک رسید:
بهش ایمان داشته باش.
" پس به این نگاه میکردی... "
" چیزِ مهمی نبود ارباب. فقط یادِ گذشته افتادم. "
یونگی دستش رو رها نکرده بود. هوسوک دستش رو کمی مشت کرد و آرزو کرد یونگی نگاهش رو از پوستش برداره چون نگاهش درست مثل پرتویی که از خورشید تابستون میتابه تنش رو داغ میکرد.
" قبلا اینو روی بدنت دیده بودم. " بالاخره انگشت از اطراف مچش باز کرد و دست هوسوک پایین افتاد.
یونگی دوباره پرسید: " تا حالا برام تعریف نکردی چرا دلت خواسته این جمله رو روی بدنت حک کنی. "
هوسوک دوباره به اون کلمات چشم دوخت و ذهنش به خاطرات کشیده شد: " یه نامه باعث شد. "
یونگی کمی از هوسوک فاصله گرفت و روی قلوهسنگهای درشت لب رودخونه ایستاد. به منظرهی دور و برش نگاهی کنجکاو انداخت و همزمان با هوسوک پشت سرش حرف زد: " از طرف؟ "
" نمیدونم. "
یونگی متعجب شد و به عقب چرخید تا دستیارش رو تماشا کنه: " نمیدونی؟! "
" هرگز ملاقاتش نکردم. تنها یه نامه ازش بهم رسید که در مورد شما نوشته بود. شکارچیِ بزرگ با شنلی بلند و چشمهایی به تیزبینیِ عقاب. اون نامه بود که منو درمورد شکارچی بزرگ کنجکاو کرد. باعث شد ماهها بهش فکر کنم و دنبالش بگردم و بعد ملاقات با شما اونم از دور این فکرو به سرم انداخت که تبدیل به شخصی مثل شما بشم ارباب. قوی و شکستناپذیر! "
یونگی آهی سر داد و دوباره چرخید تا به اطراف نگاهی بندازه. مسیرشون رو به سمت قصر در پیش گرفته بودن تا به دیدار امپراتور بالدار برن. یونگی به مدت یک سال از اون امپراتوری و سرزمین فاصله گرفته بود اما با خوندن اخباری که سئوکجین توی نامه براش نوشته بود، ناگهان تصمیمش رو عوض کرد و خواست که به این جا برگرده. خبر کشت و کشتار وحشیانهی مردم همه جا پیچیده بود و یونگی اومده بود تا یک بار برای همیشه سرزمینش رو از دست فرمانروایان غاصب و سنگدل نجات بده.
![](https://img.wattpad.com/cover/265770073-288-k876116.jpg)
CITEȘTI
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Istoriceنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...