هجدهم: گنجینه‌ی اسرار

993 317 130
                                    

رئیس املیه که زنی فربه با چشم‌هایی کوچیک بود، با دیدن بدن هوسوک وحشت‌زده درخواست تهیونگ رو رد کرد:

" نه! "

اما همین که تهیونگ نفس‌زنان کیسه‌ای پر از سکه روی زمین و مقابل پای زن پرتاب کرد، چشم‌های ریزش برقی زدن و وحشتِ صورتش جاش رو به لبخندی رضایت‌آمیز داد. تهیونگ رو به املیه کرد:

" خواهش می‌کنم تا برمی‌گردم مراقبِ این شخص باش. "

از این که اون دختر رو این طور دلواپس کنه، متنفر بود اما هیچ راهی پیشِ پاش نمونده بود. ممکن بود این تنها فرصت برای سر در آوردن از هویت اون قاتل مرموز باشه. ملکه قبلا بهش گفت فرستادن اون قاتل کار خودش بوده، پس تهیونگ فرصت خوبی برای برملا کردن رازِ این قتل‌ها و افشای ملکه به دست آورده بود.

املیه سری تکون داد، خیال تهیونگ رو از این بابت راحت کرد. همین که تهیونگ مطمئن شد هوسوک جاش امنه، شمشیرش رو از روی زمین برداشت:

" به زودی بیدار‌ میشه، اتفاق بدی براش نیفتاده.‌ "

و بعد به دنبال پیدا کردن اثری از قاتل، از غذاخوری بیرون دوید. بین راه به مرد قوز و بدبویی برخورد کرد و باعث شد کُنده‌های چوبش با سروصدای زیادی روی‌ زمین بریزن. نگاهش به هر سمت می‌رفت و هر آدمی رو که اون اطراف بود، کاملا از نظر می‌گذروند.

ناگهان کسی رو دید. چرخش سیاهیِ لباسی در ورودیِ کوچه‌ای توجهش رو جلب‌ کرد. تهیونگ شروع به دویدن کرد. به نظر می‌رسید اون می‌خواست تهیونگ رو به دنبال خودش به جایی بکشونه که تنها خودش می‌دونست.

تهیونگ خودش رو به اون کوچه رسوند. جز گدایی که کنار دیوار نشسته بود، فرد دیگه‌ای توی کوچه‌ی خلوت دیده نمی‌شد. همون گدا هم، همین که تک چشم سالمش به تهیونگ افتاد، با عصای کجش به سختی از جا بلند شد‌، لنگان از تهیونگ گذشت و رفت. بویِ نونِ کپک‌زده و شلغم رسیده‌ی مخفیِ توی لباسِ کهنه‌ش بینیِ تهیونگ رو پُر کرد.

حرکت تند چیزی تیره رنگ، روی بامِ خونه‌ای توجه تهیونگ رو به خودش جذب کرد. بویِ گدای چند دقیقه پیش رو به فراموشی سپرد و دوباره به طرف اون شخص دوید.

با صدای بلندی داد زد:

" صبر کن! "

انتظار این رو نداشت اون شخص ازش پیروی کنه. درست همون بالا، روی بام خونه ایستاد. آهسته سمت تهیونگ چرخید که از اون پایین دقیق براندازش‌ می‌کرد:

" می‌دونم برای ملکه کار می‌کنی. بگو کی هستی؟ "

صورتش رو با نقابی پوشونده بود. تنها صورتیِ لب و سفیدیِ تخمِ چشم‌هاش از پشت اون ماسک پیدا بودن. موی تیره و بلندش رو روی شونه ریخته بود و هیچ سلاحی توی دستش نداشت.

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWhere stories live. Discover now