یادداشت نویسنده: جواب سوالاتون اینجاست! توی این چپتر!
فلشبک-
«چه بلایی سرم آوردی؟!» جیمین فریاد کشید. روی زمین افتاده بود، اشک و عرقش با هم ترکیب شده بود. چشمهای پُرش، با التماس به مردی نگاه میکرد که بالای سرش ایستاده و بی هیچ رحمی تماشاش میکنه. جیمین دوباره فریاد کشید. تحمل این درد در توانش نبود. احساس کرد فاصلهای تا مرگ نداره.
به دستهاش نگاه کرد. دستهای ترسناکی که حالا هیچ انگشتی نداشتن. خون از بریدگیها بیرون میریخت و میون شکافِ سنگهای سرد جاری میشد. همین که یک بار دیگه منظرهی اون دستهای خالی از انگشت رو دید، فریادی از وحشت سر داد.
صورتش قرمز شده بود و تمام بدنش از شدت ناباوری میلرزید: «چه بلایی سرم آوردی لعنتی؟!»
«آروم باش جیمین.»
«چطور آروم باشم؟! تو انگشتامو بُریدی! همه رو بریدی! آخه چرا؟ چرا؟!» قبل از این که دوباره فریاد بکشه، عُق زد. ظاهر فعلی دستهاش هیچ شباهتی به آدمیزاد نداشت.
جیمین دوباره عق زد و شکمش منقبض شد. مایعی تیز از دهانش ریخت و میون خونی که از قبل بیرون ریخته بود، جاری شد.
«ما از حالا به هم کمک میکنیم. تو به من و من به تو.»
مردی که اون جا، میون تاریک و روشن غار استاده بود، دو دستی رو که با دستکش چرم پوشیده شده بود، روی هلال عصاش گذاشت و نفسی بلند کشید. موی تیره رنگش از پشت سر بافت خورده بود و این دم بلند در هم بافتهشده، تا وسط کمرش میرسید.
با چشمهای سیاهش به وضعیت آشفتهی جیمین چشم دوخته بود: «این یک قرار داده. تو از من خواستی به مادرت یک زندگی دوباره ببخشم. بعد از این که ورژن هیولای تو، در این دنیا ملکه رو میکشه، ملکه به زندگی بر خواهد گشت. بهت قول دادم که تو رو به خواستهات برسونم جیمین. خودت خوب میدونی که میکآح پای تعهدش میمونه.»
جیمین به پهلو افتاد: «انگشتام... چرا قطعشون کردی؟ لعنت بهت!»
زمزمهای نزدیک شد: «بهت که گفتم. باید آرامشت رو حفظ کنی.» مرد، بالای سرش، روی زانو نشست. عصای چوبیش رو کناری خوابوند: «میتونم جلوی خونریزیت رو بگیرم تا بیشتر از این ضعف نکنی. تو نامیرایی پسرم، نترس.»
«آخه بدون انگشتام چطور زندگی کنم؟!» جیمین هنوز باور نمیکرد اعضای بدنش از دست رفته.
«انگشتات برمیگرده.»
«چی؟!»
میکآح به آرومی خونریزی محل قطعشدگی رو با حرکات کوتاه دست، بند میآورد. با چشمهایی که قصد بالا اومدن نداشتن، به جیمین پاسخ داد: «انگشتات برمیگرده. هر ده تا! دوباره برمیگرده سر جاش.»
![](https://img.wattpad.com/cover/265770073-288-k876116.jpg)
YOU ARE READING
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Historical Fictionنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...