بیست و یکم. لب‌های خون‌آلود

1K 314 188
                                    

زمزمه‌ی تنبل جونگ‌کوک گوشش رو پر کرد:

" حالت خوبه برادر؟ "

همین که فهمید سر و صدای نفس زدنش جونگ‌کوک رو از خواب بیدار کرده، حجم زیادی از بزاقش رو بلعید و با بستن چشم‌هاش همه‌ی تلاشش رو به کار گرفت خودش رو آروم کنه. بازوش رو بالا برد، قطره‌های درشت اشک رو با کشیدن آستین لباس به روی‌ پیشونیِ خیسش، پاک کرد و نفس‌های عمیق کشید. سینه‌ش همچنان بالا و پایین می‌رفت و لباسِ تنش به بدنش عرق‌دارش چسبیده بود. تلاش کرد صداش رو آزاد کنه:

" خوبم. "

ظاهرا جونگ‌کوک به همین واژه‌ی ساده و کوتاه بسنده کرد، صدای کوتاه و خواب آلودی ساخت و کمی بدنش رو تکون داد تا به خوابیدن ادامه بده. تهیونگ در همون حالتِ نشسته، سری چرخوند و از لای تاریکیِ شب، نگاهی به صورت خسته‌ی برادرش انداخت. اخیرا جونگ‌کوک کم‌تر باهاش صحبت می‌کرد و بیشتر زمانش رو بیرون از خونه می‌گذروند. تهیونگ متوجه شده بود با این که این مدت با تمرین دادن جیمین توی قصر، باعث شده جونگ‌کوک و شاهزاده نتونن هم رو ملاقات کنن، جونگ‌کوک در این باره شکایتی بهش نکرده بود.

نگاهش رو از پسرِ غرقِ خوابی که کنارش دراز‌ کشیده بود، برداشت و به درون تاریکی خیره شد. کابوس چند لحظه‌ی قبل هنوز جلوی چشمش‌ جاری بود. می‌تونست دوباره و دوباره تمام اون تصاویر رو ببینه و مرورشون کنه.

خوابِ رودخونه‌ای رو دیده بود که برای آخرین بار همراه استاد به اونجا رفت، بدنش رو شست و شو داد و معجون دست‌ساز پدرش رو نوشید. جایی بین همون درخت‌های سرمازده و خالی، لبِ آب نشسته بود و به تصویر لرزون خودش روی رودخونه نگاه می‌کرد.

ابروهای سیاهش رو می‌دید که شیب خشم‌آلودی به خودشون گرفتن. چشم‌هایی سرشار از هیچ، دوخته به آب، غریبه با هر رنگ و احساسی. سَرد؛ به سردیِ زمستونی که درخت‌های اطرافش رو به خواب‌ فرو برده بود.

تهیونگ به یاد آورد، وسطِ اون هوای سوزناک، نه لباسی به تن داشت و نه لرزی به بدنش افتاده بود. موهای سیاهش هر طرف ریخته بودن و گاهی در اثر بادِ پر از‌ سوزِ جنگل، تابی می‌خوردن.

تهیونگ درد رو احساس می‌کرد، درد قدیمیِ روی‌ کمرش‌ رو، راز سر به مهری که ازش‌ خون می‌ریخت و هرگز تسلیم داروهای استاد نشد. برخلافِ دردِ شدید روی کمرش، اخمی به ابرو نیاورد. درد می‌کشید و تهیونگی رو تماشا می‌کرد که به سردیِ همون آب نگاهش می‌کنه.

همین بین بود که نرمیِ گرمی رو روی پوست کمرش احساس کرد. تهیونگ حتی سر نگردوند تا منبع اون احساس رو کشف کنه؛ تنها چشم فروبست و اجازه داد اون نرمیِ خوشایند جاهای بیشتری از کمرش رو هدف بگیره. درست روی‌ زخم‌هاش رو ببوسه و به هر طرف بره. از بوسه‌های داغِ غریبه‌ای که ندیده بود، با آه گرم و کوتاهی استقبال کرد. سر بالا برد، لب‌ گشود و نفس‌گرمش‌رو به شکل بخاری‌ سفید رنگ به زمستونِ جنگل هدیه داد.

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWhere stories live. Discover now