Part: 46/70
Music: -
Words: 1.8k
Vote: 84
Comment: -
Felt sick, so decided to gift u with a new update. Enjoy!☆☆☆☆☆
روزِ دوم، در اثر حملهی ببر، لباسِ جیمین به درختی گیر کرد و قسمتِ کمرش کاملا پاره شد.
روزِ سوم احساس کرد ببرِ تهیونگ بلندتر از همیشه نعره میکشه و چیزی نمونده قلبش از تپش بایسته؛ پس قبل از این که بدونه، پا به فرار گذاشته بود و اون ببر پشت سرش میجهید. حینِ دویدن، جیمین زمین خورد، شاخهی شکستهای گونهش رو خراش داد و مُچ پاش در رفت.
روزِ چهارم جین جلوش رو گرفت و اجازه نداد از کلبه بیرون بره. مجبورش کرد کمی استراحت کنه و تنها بهش اجازه داد از پشتِ پنجرهی فسقلیِ کلبه، گاهی چشمی اون بیرون بچرخونه و ببرِ تهیونگ رو از همین فاصله تماشا کنه.
روزِ پنجم جیمین حرفش رو به کُرسی نشوند و از کلبه بیرون زد تا بازم به نیمهی روح نزدیک بشه. مچ پاش که حالا آسیب دیده بود، اجازه نمیداد پا به فرار بذاره و شاهزادهی موسپید به خوبی میدونست داره چیکار میکنه. با همون ترس و لرز، دوباره منتظر ببرِ تهیونگ ایستاد تا روی سینهش بپره و بهش حملهور بشه.
اما چیزی که باعث شد تلاشِ روز پنجمش با روزهای قبل فرق کنه، این بود که تصمیم گرفت هر قدر هم اون ببر توی صورتش غُرید، نگاهِ خیرهش رو مستقیم به چشمهای روشنش بدوزه. مادرش قبلا گفته بود چشمها دریچهای به درون آدمهان. جیمین شک نداشت اگه قرار باشه ارتباطی بین خودش و تهیونگِ بیهوشِ توی کلبه شکل بگیره، همین چشمهان که ممکنش میکنن.
روزِ ششم جیمین سرِ ببر فریاد زد: " آروم بگیر لعنتی! "
روزِ هفتم جیمین دل و جرئت زیادی به خرج داد؛ وقتی ببر تهیونگ روی سینهش جهیده بود، با هر دو دستش صورتش رو محکم قاب گرفت و دوباره داد زد: " گفتم آروم باش تهیونگ! "
روزِ هشتم خبری از ببر تهیونگ اون اطراف نبود.
روزِ نهم جیمین بود که دنبالِ ببر راه افتاد و اون قدر بین درختها راه رفت تا بالاخره پیداش کرد. هرچند، حیوونِ عصبانی یک بارِ دیگه بهش هجوم آورد اما این بار توی صورتش نغرید. تنها با دندونهایی که تهدیدوارانه به جیمین نشون میداد، از اون بالا نگاهش کرد.
شاهزاده نفسی رها کرد: " حالا میتونیم حرف بزنیم! "
این بارهم سرِ ببر رو بین دستهاش نگهداشت و مستقیم به چشمهاش زُل زد: " خوب گوش کن. همیشه خلاصه حرف میزنی و اصلِ مطلبو میگی؛ پس منم همین کارو میکنم. جین میگه تو تنها بالداری هستی که باقی مونده. دو تا راه بیشتر نداری تهیونگ. یک؛ این که زنده بمونی و جلوی نابودیِ کامل خاندانت رو بگیری. دو؛ این که بذاری این شکاف عمیقتر بشه و جونتو بگیره که به این ترتیب خودت کسی هستی که نقطهی پایانِ خاندانت رو گذاشتی! "
YOU ARE READING
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Historical Fictionنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...