شصت و سوم. نگهبانِ تو، خود منم

1.1K 316 520
                                    

Part: 63/80
Words: 3k
Vote: 140
Cm: -
Warning: Smut🔞
Music: Infinity by Jaymes Young🎵
.
.
.

وزیرِ مالیات جایی نزدیکِ وزیرِ سوم جنگ پیدا کرد و کنارش نشست. حالا هیچ وزیری حق نداشت محافظ استخدام کنه و همه هر لحظه از ترس‌ جونشون به خودشون می‌لرزیدن مخصوصا که امپراتورِ جدید در این یک‌سال ثابت کرده بود رحمی در کار نیست. ملکه همه‌ی تصمیمات همسرش رو حمایت می‌کرد و حق هر اعتراضی رو از مقامات می‌گرفت‌.

" اوضاع چطوره یونگ؟ "

یونگ یان، وزیرِ سوم جنگ، با صورتی خپل و ریشی خاکستری، شرابش رو نوشید و این طور وانمود کرد گرمِ تماشای رقصِ دخترهای باریک‌اندام در وسط میدانه.

" دارم یخ می‌زنم! "

عمدا با تن صدایی آهسته صحبت می‌کرد و رو از هم‌صحبتش گردونده بود تا کسی متوجه مکالمه‌شون نشه: " نمی‌فهمم چرا مراسم توی چنین هوایی برگزار شده. به علاوه، زیردستای ملکه با اون چشمای لعنتیشون همه رو زیر نظر دارن. خبرچیناش همه جا هستن، حتی دیگه نمیشه حرف زد! "

" ولی تو همین حالا داری غر می‌زنی! "

یانگ‌یون با وحشتی فاحش‌ سر چرخوند و به دوستش نگاه کرد. این کار باعث‌ خنده‌ی وزیرِ مالیات شد:

" نترس احمق! من یکی خبرچین نیستم ولی مراقب باش سرتو به باد ندی. این امپراتور مثل آب خوردن آدم می‌کشه. خصوصا که ما به چشمش دشمنیم. "

" پسرم زده به سرش، می‌خواد شورش کنه. "

وزیر مالیات به خودش لرزید: " چی؟! "

" پاک عقلشو از دست داده. می‌خواد با یه گروه احمقِ آزادی‌خواه مثل خودش شورش راه بندازه و به امپراتور سوء- "

یانگ یون بزاقش رو با صدایی بلند بلعید: " بسه، بسه چیزی نگو. مگه نمی‌بینی با چه موجودی طرفیم؟ کی زورش به دو تا بال‌دار مثل ملکه و امپراتور می‌رسه؟!‌ همین چند روز پیش لاشه‌ی چند تا معترضو تیکه پاره کردن و قطعات بدنشونو توی شهر چرخوندن‌. پسرت می‌خواد خودکشی کنه؟ "

یانگ‌یون با بدبختی سری تکون داد: " نون و خون من و مادرشو یکی‌ کرده. نمی‌دونم چه سرنوشتی منتظر این بچه‌ست ولی هر چی هست باید خیلی دردناک باشه. گوشش به هیچی بدهکار نیست. به هیچی! "

" به اون پسر نادونت بگو اینا حتی به شاهزاده‌ای که صاحب این مملکت بود رحم نکردن، چه برسه به اون که پسرِ یه وزیرِ ساده‌ست. اینا بو ببرن هم تو هم پسرت و هم کل نزدیکانتو میکشن. مطمئن باش! "

با مرور جنایاتی که در طی این یک سال به دست خانواده‌ی سلطنتی رقم خورده بود، خون در رگ همه منجمد میشد. هر اعتراضی با شدیدترین مجازات ساکت میشد، همه باید تا پای مرگ کار می‌کردن و کسی حق برگزاری مهمونی و دورهمی نداشت. خبرچین‌های ملکه همه جا نفوذ کرده بودن و بی‌اعتمادی بین مردم موج می‌زد. مثل قبل کسی جلوی اعلامیه‌ها تجمع نمی‌کرد، کسی نمی‌ایستاد با همسایه‌ش گپ بزنه، همه سرشون به کار خودشون بود و عجله داشتن. کافی بود سربازها یا خبرچین‌ها به چیزی شک کنن، اون وقت راحت جون مردمو می‌گرفتن!

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWhere stories live. Discover now