یادداشت نویسنده: حتما با موسیقی بالا بخونید. به قدری آرامشبخش و دلنشینه که کیف میکنید.
این مدت حال کتاب خوب نبود. لحوجانه روی چپتر ۱۳ گیر کرده بود تا این که با یه هل اساسی، تونستم موتورش رو راه بندازم. بخونید، لذت ببرید و حتما با من در مورد حدسیاتتون صحبت کنید. هیجانش شیرینه! و ممنون. ممنون از صد و شیش نفری که قلب منو دنبال میکنن :) به خاطر شما ادامه میدم.
.
.
.قسمت نهم: افراهای سرخ
«دعا میخوانیم برای روحی پاک و مقدس. ملکهی بزرگ، املیه، در آرامش ابدی بماند. دریا بزرگ است و دشت وسیع. میوهها آبدارند و برکت بر ما میبارد. باشد که روح پاک او در نزد خدابندگار طبیعت آمرزیده شده و به بهشت راه یابد.»
جونگکوک جلوتر از همه روی سکویی سنگی و کمارتفاع زانو زده بود. سه یار همیشگیش، جایی عقبتر روی زانو نشسته بودن؛ پیون دستکشهایی چرم داشت که اغلب با اون ها دیده میشد. از اون جایی که بیشتر وقتش رو سرگرم کار با زهر و سم بود، باید از پوستش مراقبت میکرد. جذب بعضی سمها حتی از راه پوست هم اتفاق میافتاد. جدا از اون، حشراتی وجود داشتن که ممکن بود با یه نیش، زندگیش رو تموم کنن. پس جونگکوک دستور داده بود احتیاط کنه.
کنارش چهمون و چهسون زانو زده بودن. هر دو با چشم حرکت دعاخوان مراسم رو دنبال میکردن و گاهی زیر چشمی نگاهی به دور و بر میانداختن؛ تهیونگ طوری تربیتشون کرده بود که حتی در محل امنی مثل قصر هم حواسشون تیز بود و با تمام وجود از جونگکوک مراقبت میکردن.
و پشت سر این سه برادرِ یکسان، جماعتی از درباریان، نخبهها، اشرافزادگان و رعیت دیده میشد. همگی این جا جمع شده بودن تا در مراسم سالگرد املیه، بانوی مرحوم شرکت کنن.
زمانی که مراسم شروع شد، ابرهای سنگینی که چندین روز بود روی شهر سایه انداخته بودن، بالاخره از بند رها شدن. قطره پشت قطره سقوط میکرد و خیلی زود سنگفرش تمام حیاطها خیس و براق شد. مردمِ خرافاتیِ بیرون قصر که عادت داشتن هر علامتی رو برای خودشون معنی کنن، از این بارون تند به عنوان نشونهای از برکت بانوی بزرگ یاد کردن. توی بازار، میخانه و خیابانها میشد شنید که:
«همینه. بانو نور بود. تا وقتی زنده بود، به فقرا میوه و غذای رایگان میداد. باغها رو وسعت میداد و به خاطر وجود اون، تقریبا دیگه گرسنهای وجود نداشت. اون دوران باشکوه رو هرگز از یاد نمیبرم.»
«من از ندیمهها شنیده بودم بانو خودش با دست خودش توی باغها درخت میکاره و زمان برداشت محصول به خدمتکارها کمک میکنه. اون زن یه نعمت بزرگ بود. تعجبی نداره توی سالگرد مرگش چنین بارونی باریدن بگیره. این نشونهی رحمت و برکتیه که توی وجودش داشت.»
![](https://img.wattpad.com/cover/265770073-288-k876116.jpg)
YOU ARE READING
TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودی
Historical Fictionنیمهی روح اون پسر، یک ببر بود! . . . . ژانر: تاریخی|افسانهای|معمایی|رمنس|اسمات با الهام از سریال زیبای The Untamed و Dark و همچنین، رمان مشهور The Husky and his white cat Shizun تکمیلشده✓ به قلم بلکاستار موزهی داستان که شامل موسیقی و فنارتها...