بیست و ششم. با همین مُشت‌ها

900 288 86
                                    

همین که صدای ندیمه به گوششون خورد، کاملا دستپاچه شدن. شاهزاده به سمتی چرخید و روی نرمیِ تختش دست کشید تا لباس خوابش‌ رو پیدا کنه. جونگ‌کوک هم به دنبال پیدا کردن لباس خودش نگاهی به دور‌و برش انداخت. جیمین حتی فراموش کرد بند‌های لباسش رو اشتباهی بسته. خیلی سریع به زیر تخت اشاره کرد و به جونگ‌کوک گفت:

" خودتو مخفی کن. "

بعد با کمری که صاف نگه داشته بود، صورتی جدی به خودش گرفت و روی‌ تخت نشست تا ندیمه‌ها وسایل روزانه رو براش بیارن. دختر‌های باریک اندام، با دامن‌های همسان و همرنگ پا به اقامتگاه شاهزاده گذاشتن و میز‌های چوبی و پایه‌کوتاهی رو که با خودشون آورده بودن، کف اتاق چیدن. جیمین صبر کرد تا کارشون تموم بشه. در همون حالت دائم نگاهش به لبه‌ی تخت کشیده می‌شد.

" سرورم... "

یکی از دخترها تعظیمی کرد و خواست چیزی بگه که جیمین زودتر از اون حرف زد:

" خب، حالا همگی برین بیرون. "

بی‌استثنا، چشم همگیِ دخترها از حدقه بیرون زد و سر بالا آوردن تا به جیمین نگاه کنن. این حرکتشون حتی جیمین رو دستپاچه‌تر کرد. ظاهرا درخواست خیلی غیرمنتظره‌ای کرده بود، اما در هر حال راهی جز این نداشت.

" چیه؟ من خودم می‌تونم از پس کارام بربیام. همیشه که قرار نیست شماها کمکم کنین! "

یکی از ندیمه‌ها، با مو‌های جمع شده و حالت خم‌شده‌ش، مودبانه گفت:

" عالیجناب، این وظیفه‌ی ماست که در انجام امور روزانه به شما کمک کنیم. "

" می‌دونم، اما امروز وظیفه‌ای ندارین. "

دخترها با دودلی به صورت همدیگه نگاهی انداختن. جیمین متوجه شد قصد دارن بیشتر اصرار کنن، پس پیش دستی کرد و گفت:

" شما ندیمه‌های من هستین اما از دستورم سرپیچی می‌کنین! "

شنیدن واژه‌ی سرپیچی لرزی به اندامِ دخترها انداخت. همگی به دنبال هم تعظیمی کردن و گفتن:

" ما رو عفو کنین سرورم. "

جیمین وانمود کرد امروز بهشون سخت نمی‌گیره. به عقب تکیه‌ای داد و دست‌هاش رو پشت سرش، تکیه‌گاه‌ِ تخت کرد. در همون حالت، جواب داد:

" تنها به این شرط که همین حالا برین بیرون. "

دخترها چاره‌‌ای جز این کار نداشتن. پس یکی‌یکی خم و راست شدن و از در کشویی اقامتگاه خارج شدن. جیمین نشست و بیرون رفتن همگی رو تماشا کرد. آخرین ندیمه وقتی خم و راست شد، نگاهش تصادفا به لباسِ خواب جیمین افتاد. خنده‌اش رو با پوشوندن صورتش مهار کرد اما به هر حال جیمین بالا رفتن لب‌های اون دختر رو قبل از این که بیرون بره، دید. کنجکاوانه به دنبالِ علت خنده، نگاهی به خودش و لباسش انداخت. اون جا بود که متوجه شد بند‌های پایین رو به بندهای بالا گره زده و قسمت جلوی لباسش به شکل مضحکی جمع شده. زمزمه کرد:

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWhere stories live. Discover now