هفتاد و پنجم. کنترل‌گر

765 270 74
                                    

این بار که پسرِ زال چشم باز کرد، آسمونی صاف رو دید که شاخه‌های مملو از برگِ درخت‌ها ازش مخفی کردن. پرتوها با ظرافت از بین تراکم شاخه‌ها وارد فضای سرد جنگل شده بودن و فضا رو برای چشم‌های جیمین روشن کرده بودن.

لباس تنش هنوز خیس و چسبناک بود. لرزی به تن و بدنش دوید و سعی کرد از جا بلند بشه. خاشاک کف جنگل به کف دستش چسبیدن و قسمت‌هایی از پوست دستش سوخت اما جیمین اصلا به اون درد ریز دقت نکرد. چشمش پِی ردی از جونگ‌کوک، زال  شکوهمند و حتی تخم طلا بود. جز خودش کسی توی اون جنگل دیده نمی‌شد. درخت‌‌ها دور و برش قد کشیده بودن و پرنده‌ها به نرمی روی شاخه‌ها چهچهه می‌زدن.

" من کجام؟ این بار به کجا پرتاب شدم؟ "

آشفته به هر سمت چشم می‌گردوند اما هیچ سرنخی پیدا نمی‌کرد. البته تا قبل از این که غرشی آهسته از پشت سر بشنوه. شاهزاده تا جایی که توان داشت، رد صدا رو گرفت و سر به عقب گردوند. منظره‌ی چشم‌های طلایی و خطوطِ سیاه و سفید دوباره مقابلش پدیدار شدن. نیمه‌ی روح تهیونگ از پشتِ اون درخت بیرون اومد و مقابل جیمین روی دو پای عقبش نشست. دُمش توی هوا تاب می‌خورد و حالتش آروم بود. انگار وقتی خطری جیمین رو تهدید نمی‌کرد، حالِ اون ببر هم رنگِ آرامش می‌گرفت.

" پس تهیونگ تو رو دنبالم فرستاده. قبل از این که نامجون رگمو بزنه، دیدم چطور سمتم شیرجه زدی. گربه‌ی احمق! حالا هر دو با هم توی زمان سرگردون شدیم. چرا این کارو کردی؟ "

جیمین روی زانو نشست تا به نیمه‌ی روح نزدیک بشه. صورتِ بزرگش رو بین دست گرفت و سر جلو برد. رنگِ چشم‌هاش اون قدر به چشمِ جیمین زیبا بود که می‌خواست از کم‌ترین فاصله بهشون خیره بشه. این بار آتیش نبودن، داغ و سوزان نبودن. گرمای دلپذیری داشتن که ترسِ جیمین رو آب می‌کردن.

" اومدی که مراقبم باشی تهیونگ، نه؟ همیشه‌ی خدا مراقبمی. این بار حتی حاضر شدی روحتو به خاطرِ من دو قسمت کنی‌. "

نیمه‌ی روح سر به پیشوونی جیمین چسبوند و با جهشی تند، پسر رو زمین انداخت تا روی بدنش قرار بگیره. موی زال جیمین همه‌جا ریخت و سرِ ببر دوباره بین دو دستش نشست. دو چشمِ طلایی از تماشای صورتش دست برنمی‌داشتن.

نیمه‌ی روح بینی به سینه و گردن جیمین مالید. انگار می‌خواست چیزی بهش بگه. دست‌های شاهزاده لای موهای نرم تن و بدنش سُر خوردن و نوازشش کرد.

" حالا که نیمه‌ی روحت با من گُم شده، چه بلایی سرِ تو میاد؟ می‌ترسم. جونگ‌کوک گفت جونت در خطره. گفت بدون نیمه‌ی روحت یه وجود ناقص و ضعیفی‌. می‌ترسم تهیونگ. "

ببر آهسته سرش رو پایین آورد و روی‌ پیشونی جیمین گذاشت. جیمین احساس کرد توسط اون نگاهِ درخشان بلعیده میشه.

" باید پیدات کنم.‌ باید برگردم به تالارِ خونی. اما نمی‌دونم کجام. هنوز نمی‌تونم قدرتی رو که دارم، درست کنترل کنم. "

TheHeart فصل دوم با کاپل کوکمین به زودیWhere stories live. Discover now