چشمامو با سردرد شدید و گلوی خشک باز کردم. نباید اینجوری ادامه بدم.
نشستم و سرمو تو دستام گرفتم، "خدایا آب میخوام." یه دست با لیوان جلوی صورتم ظاهر شد.
"شاید خدا نباشم ولی آب دارم." با شنیدن صداش از جام پریدم و بهش نگاه کردم، "تو دیگه کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی؟" بهم نگاه کرد و خندید.
"یکم گستاخانه نیست کسیو که احضار کردی فراموش کنی؟" اخم کردم و سعی کردم فکر کنم، "احضارِ چی؟ منظورت چیه؟" به علامت روی زمین اشاره کرد و با دیدنش همه چیز یادم اومد.
مسخره اس! داره دروغ میگه، "دروغ میگی، این چرندیات حقیقت نداره."
بهم خیره شده بود و یکدفعه بال هاش باز شدن و لبخندش بزرگ تر شد.به سمتم خم شد و درحالی که دستش روی گونه ام بود، زمزمه کرد،"هانی، من دروغگو نیستم. من واقعی ام." کاملا قرمز شده بودم، به سرم ضربه زدم.
لعنتی این دیگه چیه. "دارم خواب میبینم، واقعی نیست، بیدار میشم." از جام بلند شدم تا راه برم ولی اون شیطان گرفتم و به سمت خودش کشوندم و چونه مو تو دستش گرفت، "اوه این واقعیه و... آها! خواب نمیبینی."
به سمت گردنم رفت و گازش گرفت ولی نه خیلی محکم. چشمام گرد شد، لعنتی حس خوبی داشت ولی صبر کن...این خواب نیست!!
هلش دادم عقب و دستمو روی گردنم گذاشتم، "وات د فاک؟!" شونههاشو بالا انداخت، "چیه؟ بخاطر نیازهای جنسیت احضارم کردی، نه؟"
فقط بهش نگاه میکردم، "چی؟ نه، بخاطر اینکه دوستم گفت احضارت کردم، نیاز جنسی هم ندارم، تو نمیخواد زحمت بکشی. به اندازه کافی سکس دارم." و با صدا نفس مو بیرون دادم.
"دروغ میگی." چشمام گرد شد، "چ..چی؟" خندید، "گفتم دروغ میگی، تقریباً...اوم، یه سال سکس نداشتی و چهار ساله که بات..." رفتم سمتش و با دستام جلوی دهنشو گرفتم. "نه نه نه نه، اینجوری نیست!"
دستامو برداشت و بلند خندید، "اصلا تو از کجا میدونی؟" بهم نگاه کرد، "به محض اینکه کسی احضارم میکنه همه چیزو درباره اش میفهمم."
سرمو تکون دادم، "پس با کس دیگه ای هم هستی؟" ابرو شو بالا داد، "منظورم اینه که الان چند نفر احضارت کردن؟"
"وقتی کسی احضارم میکنه تا زمانی که قرارداد و بشکنه کنارش میمونم." سرمو کج کردم، "قرارداد؟"
"وقتی انجام شد خواب بودی. یه ستاره پشت گردنته و فقط شیاطین میتونن ببیننش. اون بخشی از قرارداده."
سرمو تکون دادم که ادامه داد، "بعضی وقتا صاحب قرارداد نمیخواد شیطان هیچوقت از کنارش بره، اگه شیطان هم همینو بخواد، بهم پیوند میخورن و شیطان تا ابد کنارش میمونه. "
"آها، اسمت چیه؟" صاف وایساد، "اسمم هوسوکه." و لبخند زد که بیشتر به پوزخند شباهت داشت.
به خودم لرزیدم، "اولین کارم چیه؟"
......................................................................
جیغ جیغ جیغغغغغ
خب من دومین باره این چپتر و میخونم ولی فکر کنم هربار واکنشم همین باشه:)ووت و کامنت یادتون نره
لاو یو 💜
YOU ARE READING
Just say the word | sope
Fanfictionرابطه یونگی و جیمین داره از هم میپاشه. یه شب یونگی تو حالت مستی شیطانی رو احضار میکنه که حاضره هرکاری بخواد براش انجام بده. چپتر های اول یونمین و انگسته. هوسوک:⬆️ یونگی: ⬇️ نویسنده: lPurplekoya@ ترجمه: UNHOLYME@