28

1K 239 38
                                    

از ساختمون خارج شدم و سوار ماشینم شدم، تصمیم گرفتم به یه فروشگاه فیلم برم.

همه جارو نگاه می‌کرد و دنبال یه فیلم بودم. انتقام‌جویان؟ نههه. فیلمای دیزنی؟ نه، واسه پسرا...لعنت بهش نمی‌دونم چیکار کنم.

ده فکر من درباره‌ی تو...... شاید. نمی‌دونم. یک ساعته که تو مغازم و دیگه دارم نگران میشم.

اگه زود بیاد خونه چی؟ بیچاره می‌شم. می‌تونم چندتا اسنک بگیرم و بهونه بیارم که بخاطر اون دیر اومدم.

به سمت فروشنده رفتم و لبخند زدم، "سلام، میشه کمکم کنید؟" زن فروشنده لبخند زد، "بفرمایید؟" آهی کشیدم.

"راستش میخوام برای امشب یه فیلم پیدا کنم، ولی نمی‌دونم چی بگیرم که خوشش بیاد. اون از فیلم‌های ترسناک خوشش میاد ولی من نمیتونم ببینم و برای همین گفت من فیلم انتخاب کنم. بهش دروغ گفتم که می‌دونم چه فیلمی بگیرم و اون پرسید ازش خوشش میاد؟ و منم گفتم صددرصد. ولی هنوز هیچی انتخاب نکردم و هر لحظه ممکنه برسه خونه."

زن فروشنده بخاطر تند حرف زدنم جا خورده بود. با التماس نگاهش کردم، "می‌تونید کمکم کنید؟" چند لحظه مکث کرد و بعد لبخند زد، "خوب می‌دونم چی بدم."

رفت پشت قفسه و فیلم و آورد. "تا نرسیدین خونه به پوسترش توجه نکنید، مطمئن باشید می‌دونم تو چه شرایطی هستید."

خندید، "فقط یکم شکلات یا همچین چیزایی بگیرید و برید خونه." سریع حساب کردم و ازش تشکر کردم.

با عجله چندتا شکلات، پاپ کورن و شراب خریدم. وقتی رسیدم خونه، هنوز نیومده بود و تو دلم از خوشحالی جیغ زدم. کفشامو در آوردم و رفتم که همه چیزو آماده کنم.

چراغها رو خاموش کردم، یکم پاپ کورن درست کردم و سی دی رو درآوردم. "...Fifty shades" قبل از اینکه بتونم اسمشو کامل بخونم، صدای باز شدن درو شنیدم.

"هی." لبخند زد، "هی، آماده ای؟" سرمو تکون دادم و اون به سمت اتاقم رفت که لباسشو عوض کنه.

با یه گرمکن طوسی و رکابی مشکی بیرون اومد. نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم افکارم و کنترل کنم.

من یه شلوارک مشکی و تیشرت یقه هفت پوشیده بودم. پاپ کورن و برداشتم و بهش دادم و بعد برای خودمون شراب ریختم.

به شکلات تو دستم اشاره کرد، "این یکی چیه؟" بهش نگاه کردم، "این مال خودمه." و یکم از شکلات مو گاز زدم و فیلم و پلی کردم. "چی هست؟" لبخند زدم، "خودت می‌بینی، عالیه."

نشسته بودم و به صفحه تلویزیون نگاه میکردم، با دیدن اسم فیلم سرفه کردم. اون فروشنده لعنتی چی بهم داده؟

شت شت شت. اشکال نداره، چیزی نیست. فقط یه فیلمه، پورن که نیست. لعنت بهش.

همینطور که فیلم و می‌دیدیم، حس می‌کردم یه نفر بهم خیره شده. یکم از شراب مو نوشیدم و سعی کردم خونسرد باشم.

اگه عادی رفتار کنم، نمی‌فهمه اشتباه کردم.

راستش، نمیتونستم نگاهم و از تی وی بردارم. هیچوقت فکرشو نمی‌کردم Fifty shades of grey انقد خوب باشه. (لعنتی تو این موقعیت چطور میتونی 😂)

وسطای فیلم، جو خیلی بد شده بود، با استرس یه شکلات دیگه برداشتم که بخورم.

قبل از اینکه بخورمش، هوسوک دستمو گرفت، به سمت خودش برد و همون‌طور که بهم خیره شده بود، شکلات و میخورد.

زیادی تحریک کننده بود، بهش نگاه کردم و به زور پلک زدم، "خوشمزه اس؟" خندید، "آره، خوشمزه اس." انگشت شستشو روی لبش کشید و همینطور که بهم خیره بود، مکیدش.

سریع به سمت تی وی برگشتم و ادامه فیلم و نگاه کردم. بخاطر استرس، تقریباً کل بطری و خالی کرده بودم.

"دقیقا مثل اون اذیتم می‌کنی." و با حالت مست به تی وی اشاره کردم. لبخند زد، "دقیقا." پوفی کردم، "یعنی چی؟"

چشمامو گردوندم، "منم میتونم همون قدر اذیتت کنم." یکم از شراب مو نوشیدم.

مستقیم سمتش رفتم و همونطور که می‌بوسیدمش از محتوای شرابی که تو دهنم بود، وارد دهنش میکردم. عقب کشیدم و زبونمو روی لبم کشیدم.

قورتش داد و با چشمای گرد شده نگاهم کرد. "لبات مثل شکلات شیرینه...دوسش دارم." با همون حالت مستی که داشتم، خودمو روش انداختم و دوباره بوسیدمش.

اینبار هوسوک پاهاشو کاملاً دراز کرده بود و پهلو هامو به آرومی تو دستاش گرفته بود. بیشتر خم شدم و زبمونمو وارد دهنش کردم. دستشو پشت سرم گذاشت و بوسه رو عمیق تر کرد.

بی‌توجه بدنمو روی عضوش حرکت می‌دادم. بین بوسه مون ناله ای کرد و من لبخند زدم.

با پوزخندی ازش جدا شدم، انگشتمو به سینه اش کوبیدم، "گفتم که منم میتونم اذیتت کنم." با چشمای پر از شهوتش بهم خیره شده بود.

"هی چرا چشمات آتی‍..." یهو نگاهم به فیلم افتاد که تموم شده بود، "وات!"

نفسمو با صدا بیرون دادم، "تموم شد؟ کلا نیم ساعتم نشد!" هوسوک خندید، "دو ساعت کیتن."

از روش بلند شدم و به سمت دی وی دی پلیر رفتم. "باورم نمیشه!" سی دی رو درآوردم و سر جاش گذاشتم. "زنه فیلم عجیبی بهم داد." زیر لب غر زدم.

بلند شدم و بدنمو کش و قوس دادم، "خب وقت خوابه!" و به سمت اتاقم رفتم و خودمو روی تخت انداختم.

هوسوک روی کاناپه نشسته بود، به اتفاقی که افتاده بود فکر میکرد و اینکه اصلا چطور تونست دربرابر یونگی خودشو کنترل کنه.

................................................

هیچوقت یادم نمیره یه شب داشتم با داداشم فیلم انتخاب میکردم پوستر Fifty shades of grey و دیدم ازش خوشم اومد 😂
گیر داده بودم اینو ببینیم :))
هی میگفت نه نازنین این چرته، خوب نیست... می‌گفتم نه تو عاشق اکشنی. عشق و عاطفه سرت نمی‌شه 🤣
آخرش بهم گفت برو خودت تنهایی ببینش،  بعد میفهمی چی میگم:))
هنوز که هنوزه بهم تیکه میندازه که قشنگ بود؟ جدیدش اومده، میخوای با هم ببینیم؟
خلاصه منم از قربانی های مظلوم این فیلمم 😔🤝

Just say the word | sopeWhere stories live. Discover now