21

1K 228 15
                                    

یه هفته دیگه گذشت و امروز جمعه اس. به نامجون پیام دادم که با هم وقت بگذرونیم. از وقتی که منشی شدم ندیدمش. قرار شد بریم کلاب و یکم خوش بگذرونیم.

"هی یونگی؟" به هوسوک نگاه کردم، "بله؟" به سمتم اومد و من خودمو جمع کردم. نمی‌دونم چرا، ولی جدیدا وقتی کنارشم خجالت میکشم.

"خبر خوب، کار جیمین داره کم میشه، میتونیم نقشه رو سریع‌تر پیش ببریم، احتمالا معامله مون زودتر از چیزی که انتظار داشتیم تموم بشه." لبخند زدم، ولی ته دلم ناراحت بودم.

"عالیه، امیدوارم اونم من و بخواد و همه چیز مثل قبل بشه. حتی نمی‌دونم واقعا جدا شدیم یا نه، مطمئنم بخاطر کارش نمی‌تونسته ببینم یا باهام تماس بگیره."

قیافه هوسوک یه جورایی آویزون شد ولی سریع به حالت عادی برگشت. "آره، امروز با دوستات میری بیرون؟"

سرمو تکون دادم، "آره می‌ریم کلاب. دوستمم تو شرکتت کار می‌کنه." فقط یه آها از دهنش خارج شد و رفت.

به ساعت نگاه کردم و تصمیم گرفتم آماده بشم. یه جین زاپ‌دار مشکی پوشیدم که رون پامو به نمایش میذاشت.

بعدش یه پیرهن مشکی پوشیدم و دکمه هاشو تا وسط قفسه سینه ام باز گذاشتم و آستین شو تا آرنج بالا دادم.

یه کمربند مشکی و یه بوت مشکی پوشیدم.

موهامو به حالت شلخته عقب بردم، یه خط چشم گربه ای کشیدم و یه زنجیر ظریف گردنم انداختم.

با احساس رضایت درحالی که ساعتمو دستم میکردم از اتاق خارج شدم. هوسوک و دیدم که داره بهم نگاه می‌کنه، تو موهام دست کشیدم، چشمکی زدم و درحالی که سر تا پاشو نگاه میکردم زبون مو روی لبم کشیدم. (من جای هوسوک دارم نمیتونم😂)

به چشماش نگاه کردم که آتیش داخلشون شدت گرفته بود. به واکنشش خندیدم. واقعا دوست دارم درباره اون آتیش بپرسم ولی یه حسی بهم میگه بهتره اینکارو نکنم.

"من دیگه میرم." سرشو تکون داد، "بعدا می‌بینمت." قبل از اینکه درو ببندم صداشو شنیدم، "خیلی مست نکن!" فقط خندیدم.

واقعا از این وضعیت راضیم، میتونم بهش عادت کنم، به خودمون....نه، قراره جیمین برگرده...

وارد کلاب شدم و به سمت نامجون و جین رفتم. "لعنتی انگار یه آدم دیگه شدی!" جین به شوخی گفت و من فقط لبخند زدم.

"خیلی خوشحالتر از قبل به نظر میای" سرمو تکون دادم، "بخاطر اینه که ترفیع گرفتم." نامجون به بازوم ضربه زد.

"عوضی، دیک کیو ساک زدی که به اینجا رسیدی؟" خندیدم، "رئیس." خیلی خوب میدونستم اون کیه ولی همه اش شوخی بود و خب کی اهمیت میده؟

نامجون خندید و نوشیدنی جین با شدت از دهنش به بیرون پاشید. یکم عجیب بود ولی بیخیالش شدم.

تصمیم گرفتیم یکم برقصیم. با بقیه می‌رقصیدم و بعضی وقتا باهاشون لاس میزدم ولی قطعا تمرکزم روی جیمین بود.

من و نامجون هنوز داشتیم می‌رقصیدم که جین رفت تا دوستشو ببینه. با نامجون رفتیم یه گوشه که حرف بزنیم و اون سیگار بکشه.

"نه سیگار نمی‌کشم." سرشو تکون داد، "امتحانش کردی؟" با گیجی نگاهش کردم، "چیو؟" مستقیم به چشمام خیره شد، "شیطان؟"

بهش نگاه کردم و بعد به جمعیت خیره شدم، "آره، داره کمکم می‌کنه، احتمالا زودتر از چیزی که انتظار داشتم جیمین برگرده."

نامجون به کمرم دست کشید، "خوبه مرد، امیدوارم هرجور شده خوشحال باشی."

از جامون بلند شدیم تا بریم پیش جین، همینطور که با نامجون می‌خندیدم و راه می‌رفتیم، سعی داشتم بفهمم کی کنار جینه.

هات، بدن خوش تراشی داره و قطعا عضلانیه.

بیشتر دقت کردم، بوت مشکی و یه شلوار مشکی که زانوهاش زاپ داشت پوشیده بود

یه تی شرت یقه وی پوشیده بود و کت چرمیش روی میز بار بود.

لعنتی هات، سرمو بالا آوردم با دیدنش زبونم بند اومد، چرا همه جا هست؟ یه لحظه هم از مغزم بیرون نمیره.

برگشت و یه پوزخند تحویلم داد، "سلام سکسی." و خندید. "همدیگه رو می‌شناسید؟ یونگی با دوست خوبم، هوسوک، آشنا شو."

.....................................................................

به نیمه دوم فیک رسیدیم و داستان داره جذاب‌تر میشه :))

ووت و کامنت یادتون نره
لاو یو 💜

Just say the word | sopeWhere stories live. Discover now