یک ماه بعد
ماه گذشته خیلی کند گذشت. نقشه شیطان هنوز پیشرفت خاصی نکرده بود.
هنوز با تمام قلبم دلتنگ جیمینم ولی کم کم یاد گرفتم که هرروز ننوشم و گریه نکنم.
از روزی که دعوا کردیم ندیدمش و هرروز افسوس شو میخورم. هنوز نمیدونم خونه کدوم دوستش میمونه ولی شاید همینجوری بهتر باشه.
امروز تعطیله و همه چیز عادیه، فقط چیپس میخورم و فیلم میبینم.
"هی." چشمامو چرخوندم و شیطان و دیدم که کنارم ایستاده. تو این یک ماه اصلا درست حسابی حرف نزدیم و واقعا دلیل شو نمیدونم.
"سلام." بهم خیره شد، "خبر خوب، وارد کمپانیش شدم." چشمام گرد شد و لبخند زدم. "عالیه! پس یه قدم جلو رفتیم!" از هیجان زیاد از جام بلند شده بودم.
"هم آره هم نه، آره میتونیم یه قدم جلو بریم، و نه چون زمان میبره، اون بیشتر تو خونه کار میکنه." سرمو تکون دادم و به آرومی سر جام نشستم.
دلم برای خودم میسوخت که با همچین پیشرفت کوچیکی خوشحال شدم. ولی به هرحال داریم انجامش میدیم و ضرری نداره که یکم خوشحال باشم. "همینکه داریم حرکت میکنیم، خوبه."
سرشو تکون داد و برگشت که بره."جایی میری؟" بهم نگاه کرد، "آره ولی نه واقعا، چطور؟" به جای خالی کنارم ضربه زدم، "میخوای با هم فیلم ببینیم؟" نگاه خیره شو بین من و تلویزیون چرخوند.
شونه شو بالا انداخت و نشست، "خب چی قراره ببینیم؟" ایندفعه نوبت من بود که شونه مو بالا بندازم، "نمیدونم، تو انتخاب کن." کنترل و دستش گرفت و مستقیم رفت سراغ یه فیلم ترسناک.
سعی کردم ظاهر خودمو حفظ کنم. فقط نگاه میکردم، "از فیلمای ترسناک خوشت میاد؟" به صفحه تلویزیون خیره شده بودم تا نفهمه عین چی ترسیدم.
"آره.." سعی کردم با سرفه جلوی جیغ زدن مو بگیرم، "داشتی میگفتی." سرشو تکون داد، "آره، ژانر مورد علاقه امه، تو دنیای واقعی همچین اتفاقایی نمیوفته."
سرمو تکون دادم. داشتم همه تلاشمو میکردم که از جام نپرم یا با دستام صورتمو نپوشونم، "آره، بیشتر صحنه هاش قابل پیشبینیه." خندید و از جاش بلند شد، از اتاق یه پتو آورد و برگشت سر جاش.
پتو رو روی دوتامون انداخت. "دیدم داری میلرزی واسه همین آوردم." سرمو برگردونم که ازش تشکر کنم ولی با نیشخندش روبهرو شدم.
"هی نگاه کن، قسمت جالبشه." ایکاش هیچوقت اون صحنه رو نمیدیدم. یه نفر یهو پرید جلوی زنه و تیکه پاره اش کرد. درحالی که با پتو سرمو پوشونده بودم، به سمت شیطان پریدم.
تقریباً روی پاش نشسته بودم و دستم دور کمرش حلقه شده بود. صدای خنده شو شنیدم و بعدش یکم از پتو رو کنار زد تا ببینم، "مشخصه فیلم ترسناک دوست داری." خندید و من فقط زبونمو براش دراز کردم.
دوباره خندید و به صفحه تلویزیون خیره شد. از زیر پتو بیرون نیومدم، واقعا نمیتونستم بقیه شو ببینم. چشمام گرم شده بود که دستاشو لای موهام حس کردم.
کم کم با صدای جیغ هایی که از تلویزیون میومد و نوازش شدن موهام به خواب رفتم. "هوممم، کیوت"
..................................................................
گربه ترسوی کیوت *-*
من اولین و آخرین فیلم ترسناکی که دیدم ایت بود 😂ووت و کامنت یادتون نره
لاو یو 💜
YOU ARE READING
Just say the word | sope
Fanfictionرابطه یونگی و جیمین داره از هم میپاشه. یه شب یونگی تو حالت مستی شیطانی رو احضار میکنه که حاضره هرکاری بخواد براش انجام بده. چپتر های اول یونمین و انگسته. هوسوک:⬆️ یونگی: ⬇️ نویسنده: lPurplekoya@ ترجمه: UNHOLYME@