26

1K 247 9
                                    

وارد مرکز خرید شدیم، خیلی بزرگ بود و پر از برندهای لاکچری. هوسوک به واکنشم خندید و باعث گرم شدن قلبم شد.

رفتیم سراغ برند لوییس ویتون. هوسوک کیف پول، ساعت و عینکا رو نگاه میکرد.

یه عینک خیلی قشنگ برداشت. روی صورتش گذاشت و دستشو زیر چونه اش برد.

با دستاش روی صورتش بازی میکرد و ژست های عجیب و غریب می‌گرفت و من فقط می‌خندیدم. سعی میکردم بخاطر جو اونجا جلوی خنده مو بگیرم ولی واقعا نمی‌شد.

هوسوک درحالی که چشماشو چپ کرده بود عینک و درآورد. با صدای بلند خندیدم و دستامو جلوی دهنم گرفتم.

"خب چطور بود؟" با صدای خنده داری گفت و من همون‌طور که با یه دستم جلوی دهنمو گرفته بودم، بهش لایک نشون دادم.

لبخندی زد و اون عینک و به همراه یه کیف پول برداشت و به سمت صندوق رفت. "اینارو می‌برم."

دختر پشت صندوق مشغول اسکن کردنشون شد، "چشم."
"میشه 1,500 دلار." با شنیدن قیمت چشمام گرد شد و اون دختر لبخند زد.

هوسوک بلک کارت شو داد و دختره کارت کشید و با رسید تحویلش داد. هوسوک رسید و گرفت و به شماره ای که روش نوشته شده بود نگاه کرد.

خندید، "هیچوقت بیخیال نمیشن." و با انگشتش به رسید ضربه زد و دختره قرمز شد.

دنبال هوسوک حرکت کردم. واو، 'هیچوقت بیخیال نمیشن؟' یعنی زیاد این اتفاق میوفته؟

"آره" تعجب کردم، "چجوری فهم‍‌.‌." بهم نگاه کرد، "هرکی باشه می‌پرسه. زیاد اتفاق میوفته."

سرمو تکون دادم. "بریم چند جا دیگه هم ببینیم." تو مغازه های مختلف می‌گشتیم و با وجود مخالفت من، برام چندتا چیز خرید.

حتی از صندوق دار خواستم پسشون بگیره ولی به هرحال آخرش اون برنده شد. تو هر مغازه با اون قدرت های شیطانی مسخره اش مردمو سر کار میذاشت و حتی یه بار یه کت و برداشت و باهاش فرار کرد. فروشنده بیچاره فکر کرد دزده و داشت سکته میکرد.

واقعا خوش می‌گذشت و به عنوان یه شیطان و رئیسم، واقعا دوست داشتنی بود.

امیدوارم بعد از قراداد هم رئیسم بمونه، قطعا دلم برای شرکتش تنگ میشه.

"بریم اینجا." فروشگاه کلوین کلاین بود. با دیدن عکسهای مدل های مرد رو پوسترهای اطراف مغازه، خجالت کشیدم.

نگاهم کرد و لبخند زد، "از چی خجالت می‌کشی؟ بین همه کسایی که اینجان، تو بهترین بدن و داری." ساکت شدم و اون خندید، "البته به جز من." بهش چپ چپ نگاه کردم.

"یادت باشه من بدنتو دیدم یونگی. واقعا بدن سکسی داری."

بهم نگاه کرد، "حتی یه شیطانم تحریک می‌کنی." به چشمام خیره شد و پوزخند زد. شوخی میکرد دیگه؟ احتمالا اگه یه شیطان و تحریک کنم درسته قورتم میده. اشتباه میکنم؟! و یه نگاه به هوسوک و یه نگاه به خودم انداختم.

یه لباس زیر جلوی صورتم قرار گرفت، "شورت مامانبزرگی!" نفس مو با صدا بیرون دادم و خندیدم.

لبخند زد و حاضرم قسم بخورم این بزرگترین لبخندی بود که تاحالا ازش دیده بودم. چندتایی برداشت و به سمت فروشنده رفت و بهش یه چیزی گفت که چشمای فروشنده از تعجب گرد شد.

رفت پشت مغازه و با یه جعبه مشکی برگشت. منم به سمت صندوق رفتم و فروشنده که فهمید با هوسوکم، یه لبخند مسخره زد.

با حالت سوالی نگاهش کردم. "نگران نباش، بعداً میفهمی." و کارت شو داد و بلاخره رفتیم بیرون.

مستقیم رفت سراغ گوچی و منم دنبالش رفتم. به فروشنده اونجا یه چیزی گفت و اونم اومد سمتم و ازم خواست دنبالش برم.

با تعجب نگاهش کردم که خندید و رفت روی کاناپه نشست و پاهاشو رو هم انداخت.

به زور رفتم اتاق پرو و چندتا لباس بهم دادن. تقریباً همه مدلی توشون بود.

همه شون و امتحان کردم و بلاخره با یه استایل تمام مشکی بیرون اومدم. یه تی شرت مشکی با کت طوسی و سیاه. شلوار کارگو مشکی و بوت مشکی.

(استایل اجرای TEAR تور speak yourself)

موهامو پخش کردم و فرستادمش عقب. تو آینه هوسوک و دیدم، دستاش به سمت چونه اش رفت و زبونش روی لبش کشیده شد.

نادیده اش گرفتم و کت و از تنم درآوردم که بازوها و تتو هام مشخص شدن. هوسوک بدون لباسم دیده بودم، ولی خب با استایل مشکی خیلی متفاوت تر بود.

"اینارو می‌گیریم، اگه بازم همچین مدلایی دارید، اونا هم بذارید. یه کت قرمز هم می‌خوایم."

با چشمای گرد شده نگاهش کردم، "لازم نیست، همین خیلی خوبه." بلند شد و اومد پشت سرم.

همینطور که پشت سرم بود، دستشو روی گردنم گذاشت، "موافقم، با یه چوکر یا زنجیر بهترم میشه." و به سمت صندوق رفت.

سرجام خشک شدم و نفس مو به شدت بیرون دادم، دستمو روی گردنم گذاشتم و لرزیدم. حس خیلی خوبی داشت.

بعد از اینکه همه چیزو حساب کرد، بلاخره تصمیم گرفتیم بریم خونه. امروز روز خوبی بود و تونستم روی دیگه هوسوک و بببینم، دلم میخواد بیشتر ببینمش.

..................................................‌‌...............‌‌.......‌

این حجم از تلاش هوسوک برای خوشحال کردن یونگی واقعا سافتم میکنه
من کلی گشتم عکس این استایل یونگی رو پیدا کنم ولی فقط تونستم اجرا رو پیدا کنم😂

ووت و کامنت یادتون نره
لاو یو 💜

Just say the word | sopeWhere stories live. Discover now