27

1K 237 23
                                    

چند وقتی میشد که از جیمین خبر نداشتم، مطمئنم اگه هوسوک خبری داشت بهم میگفت ولی تو این چند وقت اصلا ندیدم کاری بکنه‌.

یکم عجیبه، شاید بعدا درباره اش باهاش حرف بزنم. اوضاع خیلی خوبه، می‌ترسم حرف زدن درباره اش همه چیزو خراب کنه.

با کوبیده شدن یه کتاب روی میزم از جام پریدم، " نباید سرکار بخوابی." چشمام گرد شد، "چ‍...چی؟ نه من..."

خندید، "شوخی کردم. حالا که فردا تعطیله میخوای فیلم ببینیم؟" میخواستم اذیتش کنم، کتابی که روی میزم بود و دستم گرفتم و هیچی نگفتم. "هی یه چیزی بگو" خندیدم، "آره ببینیم." لبخند زد، "خوبه، پس واسه یه فیلم ترسناک آماده شو" چشمام گرد شد و اون خندید، "شوخی کردم، می‌دونم یه گربه ترسویی." چشمامو گردوندم، "خفه شو."

بلند خندید، "تا من میام خونه یه فیلم انتخاب کن." سرمو تکون دادم. حس خوبی داشت، شنیدن کلمه 'خونه' از زبونش واقعا خوشحالم میکرد.

باید بگم پیدا کردن فیلمی که یه شیطان ازش خوشش بیاد واقعا سخته. کمدی؟ رمنس؟ اکشن؟ علمی تخیلی؟ دراما؟ ترسن‍...خب همه مون می‌دونیم این اصلا جزو گزینه ها نیست.

لعنتی، واقعا نمی‌دونم! کل روز داشتم دنبال فیلم می‌گشتم. چی دوست داره؟ نمیدونم.

ساعت 8:30 بود، باید می‌رفتم خونه. وسایل مو جمع کردم و در اتاق هوسوک و زدم. "بیا." ایستاده بود و از پنجره بیرون و نگاه می‌کرد. ترکیب بدنش با نور شب واقعا زیبا بود.

شب‌ها دفترش خیلی تاریکه و نورش واقعا کمه. راستشو بگم واقعا سکسیه و موود شو میده.

"سلام، اوم‍..." برگشت و با انگشتاش اشاره کرد که برم سمتش.

سریع رفتم کنارش و اون بهم نگاه کرد، "فیلم انتخاب کردی؟" با کرواتم بازی میکرد، "اوم آره." به طرز مسخره ای داشتم دروغ میگفتم. "واقعا؟ ازش خوشم میاد؟"

سرمو تکون دادم، "صد درصد" همینطور که کروات مو باز میکرد لبخند زد، "خوبه." سرشو بالا آورد و با چشمای خمار بهم نگاه کرد.

یکم قرمز شده بودم. نگاهشو ازم گرفت و به بیرون خیره شد، "قشنگه، مگه نه؟" سرمو تکون دادم، "واقعا نمای اینجارو دوست دارم، ماه بزرگ و درخشانه. با اینکه کلی آدم تو ساختمونن، هیچکس این بالا منو نمی‌بینه. واقعا آرامش‌بخشه."

هوسوک بهم نگاه کرد، "حس میکنم جای من حرف زدی." خندیدم، "خب منم اگه رئیس بودم، عاشق اینجا می‌شدم."

ادامه دادم، "میدونم همیشه درباره اش حرف می‌زنم و بهش خیره میشم. ولی ماه واقعا زیبا و اسرارآمیزه. حتی تو تاریکی هم می‌درخشه و به مردم کمک می‌کنه."

داشتم ادامه میدادم که با دیدنش ساکت شدم، "مثل تو...." بهم خیره شده بود و باز اون آتیش لعنتی تو چشماش بود.

خدایا، دوست دارم بدونم اون شعله های آتیش برای چی به وجود میان، می‌خوام شعله‌ورتر شون کنم. نمیدونم چرا انقد برام جذابن.

"گفتی مثل من، هوم؟ خب باید بگم ستاره ها هم قشنگن." به چشماش خیره شده بودم و اون همینطور که حرف میزد بهم نزدیکتر می‌شد.

"ستاره ها خیلی زیادن و کنار ماه می‌درخشن. ولی یکیشون بیشتر از بقیه دوست داره خودشو نشون بده، حتی وقتی که پشت ماهه."

دستشو روی پام گذاشت و آروم به سمت خودش هلم داد، "به ماه کمک می‌کنه بدرخشه، گولش میزنه، سر به سرش میذاره و از همه مهم تر کاری می‌کنه که..."

سرامون بهم نزدیک می‌شدن و لب هامون تقریباً داشتن همدیگه رو لمس میکردن، "عاشقش بشه، فقط اون." میتونستم گرمای نفساشو روی لبم حس کنم.

چشمامون بسته شد و دستش رفت پشت سرم، لب هامون داشت بهم برخورد می‌کرد که گوشیش زنگ خورد.

هر دوتامون از جامون پریدیم و عقب کشیدیم. گوشی شو دستش گرفت و نفس شو با صدا بیرون داد. پشت گردنش دست می‌کشید. "باشه، باشه"

گلمو صاف کردم و سعی کردم خودمو آروم کنم. تماسو قطع کرد و درحالی که نگاهش و ازم می‌دزدید، آهی کشید. "می‌رم فیلم بگیرم." سرشو تکون داد، "یکی دو ساعت دیگه میام خونه"

"خدافظ" در جوابم فقط دستشو تکون داد. از اتاق خارج شدم و نفس عمیقی کشیدم. نزدیک بود....چرا جلوشو نگرفتم؟

هوسوک هم پشت همون در، مثل من دستش رو لباش بود، "خودتو جمع کن. عقب نکشید، هنوز یه شانسی داری." و موهاشو عقب داد.

لعنتی ای‌کاش یکم دیرتر گوشیش زنگ میخورد. چرا انقد جذابه؟

..........................................................................

این چپتر به ماه و خورشید بودن سپ اشاره داره و با اختلاف چپتر مورد علاقه امه ⁦*-*
همه اینو میدونن دیگه؟ خورشید هم یه نوع ستاره اس، برای همین هوسوک بهش اشاره کرد.

ووت و کامنت یادتون نره
لاو یو 💜

Just say the word | sopeWhere stories live. Discover now