part8

1.5K 301 27
                                    


وقتی رسید اداره دید ماشین مشکی رنگی جلوی در اداره است وقتی وارد شد دید سکوت عجیبی توی اداره حکم فرماست حدسش درست بود بانو جئون افتخار حضور داده بودن

کمی جلوتر رفت و دید یه زنی کمی بلند تر از خودش پشت بهش وایستاده

_جئون سویون شی؟!

با این صدا زدنش سویون برگشت سمتش اولین چیزی که توجه ماریا رو جلب کرد سیگاری بود که توی دست سویون بود اون لعنتی نمیدونست اینجا اداره پلیسه؟!

_افسر واتسون؟!

ماریا جلوتر رفت و دستشو دراز کرد سمت سویون و با لبخند گفت

_از دیدنتون خوشحالم

سویون بی تفاوت به دست دراز شده‌ی ماریا پکی به سیگارش زد و بدون هیچ حسی گفت

_دلیل حضور من اینجا چیه؟ برای چی خواستین شخصا بیام؟

ماریا دستشو عقب کشید و با لبخند قدمی به جلو برداشت و کاملا عادی سیگار رو از بین انگشتای سویون کشید بیرون و انداختش توی سطل زباله و همچنان با لبخندی که میدونست داره میره رو مخ دختر روبروش گفت

_اینجا عمارت خانوادگیتون نیست پس لطفا مراقب رفتاراتون باشید

تمام کسایی که اونجا بودن از این حرکت ماریا تعجب کردن اون واقعا از هیچی نمیترسه

سویون خیره به چشمای ماریا پوزخندی زد
تاحالا ندیده بود کسی جلوش انقدر بی مهابا حرف بزنه و سیگار رو از دستش بکشه گرچه همون لحظه ای که بهش گفته بودن یه افسر پلیس با وجود اینکه وکیلش هم فرستاده بود باز تاکید کرده بود که خود سویون باید بره فهمیده بود که با فرد عجیب غریبی سر و کار داره

_بفرمایید توی اتاق من لطفا

با اشاره ماریا به سمت اتاق پشت سرش راه افتاد که ماریا با باز کردن در اتاق بدون اینکه برگرده گفت

_لطفا تنها بیاین توی اتاق

بعد از وارد شدنش پشت میزش نشست که سویون با قیافه‌ای که واضح بود هر آن ممکنه ماریا رو بکشه وارد اتاق شد و نشست روی صندلی جلوی میز ماریا

_خب راستش راجع به پرونده دادگاه پخش زنده هستش

ماریا از قصد اسم دادگاه پخش زنده رو اورد که عکس العمل سویون رو ببینه و اما سویون کاملا ریلکس تکیه اشو داد به صندلی و گفت

_خب؟ موضوع چیه؟

_راستش من پرونده رو خوندم و دیدم که علاوه بر شما، شرکت دالیا چند شاکی دیگه هم داره اما شما ساده ترین شکایت رو بین همه اونها داشتین در صورتی که بزرگترین رقیب شما همین شرکت دالیاست

سویون حین حرف زدن ماریا آب‌نبات چوبی‌ای رو از جیب کتش دراورد و گذاشت توی دهنش و با حالت خاصی به ماریا نگاه کرد جوری که ماریا تقریبا دستپاچه شد ولی سعی کرد بروز نده

بعد از تموم شدن حرفای ماریا سویون آب‌نبات رو از دهنش دراورد و گفت

_نسبت به بقیه ساده تر هست اما ماهم دلایل قانع کننده‌ی خودمونو داریم اونا از عکس برداری ما برای تبلیغاتمون کپی برداری کردن

_درسته ولی چند نفر از افرادی که قبلا توی شرکت دالیا کار می‌کردن الان اومدن توی شرکت شما این هم جز دلایل قانع کننده‌اتون هست؟

و ادامه داد

_حتی شما اولین بار شکایت کردین و بعد از شما شاکی های دیگه شروع به شکایت از شرکت دالیا کردن این موضوع به شما ربطی داره؟شاید شکایت شما بهشون جسارت داده درسته؟

سویون آب‌نبات رو برگردوند توی دهنش و پوزخند صداداری زد و همچنان با همون نگاه و همون پوزخند به ماریا رفت جلو و دستاشو گذاشت روی میز و خم شد توی صورت ماریا و با پوزخند گفت

_بیا خودمونو سرکار نزاریم افسر واتسون تو منو نکشوندی اینجا تا سوالایی رو بپرسی که خودت خیلی بهتر از من میتونی جوابشونو بدی

ماریا با اینکه افراد زیادی رو مثل سویون دیده بود اما نمیدونست چرا دقیقا جلوی این دختر داره کم میاره برای همین سعی کرد کم نیاره و مثل خود سویون دستاشو گذاشت روی میز و خم شد توی صورتش و با پوزخند و لحن آهسته ای گفت

_نمیفهمم منظورتون چیه

سویون با همون حالت درست مثل ماریا آهسته گفت

_خوب میفهمی منظورم چیه

بعد از روی میز رفت کنار و بلند شد سر پا و خیره توی چشمای شجاع و البته خندان ماریا گفت

_قصد قدرت‌نمایی بود، تا نشون بدی نیومده اونقدری قدرت داری که منو بکشونی اداره پلیس اما...

در حالی که داشت میرفت سمت در برگشت سمت ماریا و گفت

_اما اینو یادت باشه که شطرنج همیشه با حرکت مهره سفید شروع میشه

حین گفتن مهره سفید به ماریا اشاره کرد و ادامه داد

_اما حالا نوبت مهره سیاهه که حرکتشو انجام بده

بعد از اتمام حرفش با عصبانیت و نیشخند و بدون توجه به ماریا رفت بیرون

به شدت عصبی بود این دختره نیومده اینجوری بیخود بخاطر سوالای احمقانه اش تا اینجا کشونده بودش و باعث شد نصف کاراشو عقب بندازه
با خودش گفت
"قدرت‌نمایی؟! هه برای من؟
بهت نشون میدم قدرت‌نمایی یعنی چی
حالیت میکنم جئون سویون کیه"
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هاییییی بچها احوالاتتون چطوره؟👋😁

اینم از دیدار گل دخترامون که یکی از یکی دیگه عصبی تر و وحشی تر😂

نظرتون راجب سویون چیه؟
بنظرتون این دوتا قراره چه بلاهایی سر همدیگه بیارن؟

قاضی شیطانی the devil judge 2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora