part13

1.5K 306 35
                                    

یوهان به گائون و جین جوی منتظر نگاه کرد و گفت

_ماریا دخترمه

گائون و جین جو ماتشون برد و حتی یه کلمه هم نمیتونستن حرف بزنن که یوهان به قیافه هاشون خندید و گفت

_دختر واقعیم نیست که ، دخترخوانده امه

بعد دوباره خنده ای کرد و گفت

_مگه من چند سالمه که دختر به این سن داشته باشم، هان؟

با این حرفش گائون و جین جو نگاه هم کردن و زدن زیر خنده که گائون گفت

_پس بگو انقد شباهت اخلاقی برای چیه

_عمرا من شبیه این آجوشی باشم

هر سه نفرشون با صدای ماریا برگشتن سمت صدا که یوهان داد زد

_یا ماریا واتسون به اندازه کافی در شرف مرگ هستی پس احتمال مرگتو بیشترش نکن

ماریا دوباره گفت

_حالا هیچ کاریم نمیکنه ها ، فقط تهدید میکنه

یوهان لبخندی زد به حرفش ، این بچه خوب میشناختش و دوباره شروع به توضیح برای گائون و جین جو کرد

_خب ماریا وقتی بچه بود ، تقریبا شش هفت سالش ، که من سرپرستیش رو به عهده گرفتم ، البته تا یه تایمی نتونستم بیارمش پیش خودم و بعد هم که فوت برادرم بود و یه سری مسائل دیگه که مجبور شدم بفرستمش آمریکا و اینکه ، خودم بخاطر ماریا نمیخواستم کسی متوجه وجودش بشه

گائون از سر بسته توضیح دادنای یوهان متوجه شد که یه سری مسائلی که ازش حرف میزنه خیلی بزرگ تر از این حرفاست برای همین سکوتش رو شکست و برای راحت کردن کار یوهان با لبخند گفت

_خیلی خب فکر میکنم تا همینجاش هم کافی بود جهت آشنایی ما با ماریا

توی این حین صدای زنگ گوشی جین جو بلند شد ، جین جو رفت تا گوشیش رو جواب بده

وقتی گوشیش رو جواب داد اومد پیششون و گفت

_قربان من باید برم از دیدنتون واقعا خوشحال شدم

گائون و یوهان همزمان بلند شدن و گائون گفت

_اتفاقی افتاده؟

_اوه نه یکی از دوستام از شهرمون اومده زنگ زد که بیاد دیدنم نگران نباش

و بعد لبخندی به گائون زد و گفت

_خیلی خوشحالم برات گائون دیگه خیالم راحته که تنها نیستی

گائون لبخند مهربونی زد و گفت

_ازت ممنونم مراقب خودت باش ، میبینمت

جین جو بعد از خداحافظی از دخترا و یوهان رفت

ماریا و الیا هم توی آشپزخونه مشغول آشپزی بودن که با مسخره بازی های ماریا صدای خنده هاشون تا هزارکیلومتر اونورتر هم میرفت

قاضی شیطانی the devil judge 2Where stories live. Discover now