part15

1.4K 288 64
                                    

چند دقیقه ای گذشت که یوهان اروم گفت

_متاسفم

گائون نگاهی بهش کرد که ادامه داد

_بابت این سه سال ، باید حداقل یه زنگ کوچیک میزدم اما ..

_اما نزدی

یوهان متوجه دلخوری گائون شده بود اما وقت نشده بود که راجبش باهاش حرف بزنه

_با خودم فکر کردم شاید نیاز به تنهایی داشته باشی ، شاید بخوای فراموشم کنی

گائون سرشو کج کرد و گفت

_فراموش کنم؟ تورو؟

بعد خنده‌ی عصبی کرد و خیره توی چشمای یوهان ادامه داد

_من فرعی ترین آدمای زندگیم که نقش زیادی توی زندگیم نداشتن رو هم یادم نمیره ، حالا تویی که بزرگترین اتفاقا رو باهات گذروندم و برام نقش اصلی بودی رو فراموش کنم؟! جدا که دیوونه ای

یوهان سرشو پایین انداخت و گفت

_میدونم، میدونم که ناراحتی

بعد سرشو گرفت بالا و با چشمایی که حالت مظلومیت به خودشون گرفته بودن گفت

_ولی ....ولی خب عذرخواهی کردم دیگه

گائون نگاهش کرد و بعد نفس عمیقی کشید و لبخندی زد وگفت

_عذرخواهی‌ام‌ نمیکردی باز چیزی بهت نمیگفتم

بعد از جاش بلند و خواست بره سمت اتاقش که دوباره برگشت سمت یوهان و گفت

_درسته خیلی از دستت ناراحت بودم و دلم میخواست بزنمت ولی خب ....

بعد سرشو انداخت پایین و آهسته گفت

_دلم برات تنگ شده بود

و بعد پشتشو کرد به یوهان شگفت زده و البته خوشخال و رفت سمت اتاقش

به راهی که گائون رفت خیره شد و با لبخند پیش خودش گفت"جدی باید از ماریا کمک بگیرم"

ماریا و الیا هم بعد از خوردن صبحانه اشون رفته بودن توی اتاق و چند دقیقه ای راجب کاراشون صحبت کردن و حرف زدن تا اینکه الیا گفت

_اونی ، واقعا خوشحالم که اینجایی خیلی احساس تنهایی میکردم

ماریا لبخندی بهش زد و دستاشو گرفت و گفت

_منم خیلی خوشحالم که اینجام و پیش توام خواهر کوچولوی قشنگم

الیا دستای ماریا رو آروم فشار داد و بعد گفت

_همیشه نگران قرار گذاشتن و ازدواج یوهان بودم
همیشه با خودم میگفتم یعنی کسی که قراره بیاد اینجا و با ما زندگی کنه قراره با من چه رفتاری کنه؟
قراره بعد از چند وقت بره رو مغز یوهان که منو بندازه بیرون از اینجا؟ قراره اگر اون دختر یا زن باهام بد رفتار کرد من برم از اینجا ؟ بعدشم با خودم میگفتم یوهان عمرا همچین چیزی رو قبول کنه ولی خب بازم نگران بودم

قاضی شیطانی the devil judge 2Where stories live. Discover now