part34

1.3K 229 71
                                    

بعد از اینکه از بار برگشتن ، سرجای اولش پیاده شد و بعد از اطمينان از اینکه ماریا میتونه تا خونه رو با موتور بره ازش جدا شد و برگشت خونه

خسته وارد اتاقش شد کتش رو درآورد و پرت کرد روی تخت و خودش هم کنار کتش ولو شد روی تخت چشماش رو بست کمی خستگیش رفع شد و از جاش بلند شد تا دوش مختصری بگیره تا خستگی روزش کامل رفع بشه

با بلند شدنش نگاهش به کتش افتاد تازه متوجه جای رژلب پشت کتش شد یادش افتاد که بخاطر اذیت کردن ماریا وقتی روی موتور گاز داد باعث برخورد صورت ماریا با لباسش شده

کت رو گرفت دستش نگاهی به طرح رژلب انداخت و تک خنده‌ی آرومی کرد و حرف ماریا توی ذهنش نقش بست

"_چیه؟ زیادی خوشگل شدم نمیتونی نگاهتو برداری؟"

لبخندش بزرگ تر شد و بعد از چند ثانیه به خودش اومد ، لبخندش محو شد سریع سرش رو به طرفین تکون داد و زیرلب گفت

_زیادی داری مهم میشی افسر واتسون

کتش رو مچاله کرد و به گوشه‌ای پرتش کرد ، خودش هم راه افتاد سمت حموم ، این مهم شدنه اصلا خوب نبود نه برای خودش نه برای ماریا

***
*فلش بک

_یا یا ببین من واقعا معذرت میخوام نمیخواستم اذیتت کنم یا مسخره ات کنم ... ممم من فف فکر‌ میکردم بب باهم دوستیم

از سر ترس نمیدونست چی داره میگه نگاهی بهش انداخت ، نگاه بی حسش رو که دید ترسش بیشتر شد

سر زانوهاش نشست و توی چشمای پسر زل زد و گفت

_دوست؟ مگه دوستا همدیگه رو تحقیر میکنن؟

_من من من واقعا متاسفم هی من فقط میخواستم شوخی کنم باهات

نگاهی به پشت سرش انداخت و وقتی ارتفاع ساختمون رو دید با عجز گفت

_توروخدا بیا بریم من قول میدم دیگه اذیتت نکنم

_میدونی چیه اون پسر خوشتیپه نجاتت داد ، بخاطر اون تقریبا بیخیالت شدم ولی با کاری که دیروز کردی خودتو به فنا دادی

خم شد جلوتر و با پوزخند توی صورت پسر گفت

_جدی فکر کردی خیلی زور داری و من خیلی احمقم که هرکاری کردی چیزی نگم

بعد صداش رو آورد پایین و آهسته زمزمه کرد

_باید از اتفاقی که برای اون دونفر قبلی افتاده بود درس میگرفتی

پسر با ترس زل زد بهش و بعد با لکنتی از سر ترس گفت

_تتت تو؟... اوو اون دوتایی که گفتن خودکشی کردن .... کار تو بود؟

_کاش انقدر احمق نبودی و درس میگرفتی

از روی زانوهاش بلند شد کمی از پسر فاصله گرفت

قاضی شیطانی the devil judge 2Where stories live. Discover now