part37

1.3K 205 37
                                    

صبح درحالیکه غلتی روی تخت میزد با چشمای بست و حالت خوابالو دستشو روی تخت کشید تا یوهان رو پیدا کنه اما با حس اینکه یوهان کنارش نیست چشماش رو باز کرد

متوجه نبودش شد با خواب‌آلودگی نگاهی به ساعت انداخت و با دیدن ساعت ۱۰ چشماش چهارتا شد

چرا یوهان برای سرکار بیدارش نکرده بود با هول خواست از تخت پایین بیاد که نگاهش رفت سمت لباس‌هاش که کنار تخت افتاده بودن

آروم خم شد تا لباس هاش رو برداره که کمی احساس درد توی پایین تنه اش حس کرد زیرلب وحشی‌ایی به یوهان گفت و با احتیاط از تخت پایین اومد رفت سمت حموم احتمال میداد که یوهان امروز رو براش مرخصی گرفته باشه

بعد دوش مختصری از حموم بیرون اومد و با پوشیدن لباس هاش از اتاق بیرون رفت

وقتی بیرون رفت متوجه سر و صداهایی از توی آشپزخونه شد با ورودش به آشپزخونه یوهان رو دید که با اخم کمرنگی از روی دقت به برگه‌ای خیره شده و حینی که زیرلب چیزایی رو زمزمه میکرد توی کاسه‌یی که روبروش قرار داشت با دقت کامل موادغذایی رو میریخت

گائون لبخندی به قیافه‌ی جدی و البته گیج شده‌اش زد و آروم گفت

_کمک نمیخوای؟

یوهان با صدای گائون برگشت سمتش و لبخند بزرگی بهش زد و با لحن جذابی گفت

_صبح بخیر بره کوچولو

گائون لبخندش پررنگ تر شد و گفت

_داری چکار میکنی؟

یوهان نگاهی به آشفته بازاری که توی آشپزخونه به راه انداخته بود کرد و گفت

_میخواستم قبل از اینکه بیدار بشی برات صبحانه آماده کنم

بعد کاغذی که تا چند لحظه پیش با دقت درحال خوندنش بود رو برداشت و گفت

_اینم کمک دختر عزیزم بود ولی خبر نداشت که باباش استعداد نداره

گائون سرشو انداخت پایین و آروم خندید و گفت

_بزار کمکت کنم

رفت سمتش و کاسه رو از دستش گرفت و بعد گفت

_دخترا کجان راستی؟

یوهان تکیه اش رو داد به میز و گفت

_رفتن باهم بیرون بگردن

گائون آهایی گفت و دوباره مشغول کارش شد و دوباره  بعد از چند ثانیه برگشت سمت یوهان و گفت

_چرا برای سرکار بیدارم نکردی؟

_چون کلا قرار نبود بعد از یه همچین شبی بری سرکار که

گائون با یادآوری دیشب لپاش و گوشاش قرمز شد و سریع پشتش رو کرد به یوهان و حرفی نزد

یوهان لبخندی به حرکتش زد و نزدیکش شد و آروم سرشو برد جلو و کنار گوشش با لبخند کجی گفت

قاضی شیطانی the devil judge 2Where stories live. Discover now