part51

984 187 26
                                    

_اخخخخ

با صدای بلند یوهان ترسیده توی تخت از جاش پرید و گوشیش رو کنار انداخت با هول تند دویید بیرون

_یوهان ...

با استرس صداش زد ، که یوهان درحالیکه سرش رو با دستش گرفته بود و اخماش توهم بود برگشت سمتش

با نگرانی رفت سمتش که ماریا رو پشت در خونه دید و تازه متوجه شد چیشده

_تو نباید یکم یواش تر این در کوفتیو باز کنی؟

یوهان با حرص روبه ماریا گفت ، ماریا اومد توی خونه و با نگرانی سر یوهان رو که قرمز شده بود رو نگاه کرد و گفت

_خب من چمیدونستم تو پشت این در کوفتی هستی ، بعدشم از قصد که نکوبیدم تو صورتت

گائون پوفی کشید و آروم روبه یوهان گفت

_بیا تا یکم یخ بزارم روش

ماریا نگاهی بهش کرد و گفت

_یا یا انقد لوسش نکن یخ براچیشه خودش خوب میشه

گائون خنده‌ی آرومی کرد و گفت

_خیلی خب تو بیا تعریف کن ببینم خوش گذشت بهت یا نه

و دست ماریا رو گرفت و بردش سمت آشپزخونه و با لبخند به یوهان هم اشاره کرد که بیاد پیششون

چند دقیقه‌ای گذشت و ماریا با ذوق از شهربازی که رفتن تعریف کرد و گائون هم با لبخند به حرفاش گوش میکرد نگاهی زیر چشمی به یوهان انداخت و دید که آرامش و خوشحالی توی چشماش موج میزنه وقتی ماریا با لبخند روی لبهاش از شبی که داشته حرف میزد

بعد از چند ثانیه ماریا ساکت شد و لبخندش محو شد و با نگرانی روبه یوهان گفت

_ولی نگران توام ، این مرتیکه بلایی سرت نیاره؟!

یوهان نگاهی بهش کرد ، با لبخند کوچیکی همراه با آرامش خاص خودش گفت

_بنظرت بهتر نیست خوشحالی بیرون رفتنت رو با فکر به کارای ته‌جین خراب نکنی؟

ماریا چیزی نگفت اما بازم چشماش نگرانیش رو نشون میداد، یوهان دستاشو گرفت توی دست خودش و آروم گفت

_من چیزیم نمیشه یادت نره که سه سال پیش من تقریبا دوبار مردم و زنده شدم

ماریا لبخند کوچیکی به حرفش زد ، گرفتش بغل و آروم گفت

_اره میدونم ولی لطفا مراقب خودت باش ، تو بهترین و در عین حال رواعصاب ترین بابای دنیایی

یوهان لبخندش بیشتر شد و گفت

_ممنون از تعریفت

ماریا ازش جدا شد و حینی که بوس هوایی برای گائون پرت کرد گفت

_میرم بخوابم شب بخیر

گائون با لبخند دستی براش تکون داد و شب بخیر گفت

قاضی شیطانی the devil judge 2Where stories live. Discover now