Jungkook pov
توی ماشین نشسته بودیم و به سمت خونه میروندم
تهیونگ استرس زیادی رو تحمل میکرد، اینو از حرکات تند تند پاهاش میفهمیدم
+ تهیونگ، عزیزم
- بله
+ میشه اینقدر استرس نداشته باشی؟؟
- من که استرس ندارم
+ ولی پاهات یه چیز دیگه میگن
- خیلی خب، باشه، استرس دارم، خیلی هم استرس دارم....
پشت چراغ قرمز وایستادم چونشو گرفتم و بسمت خودم برگردوندن و بوسه ای به لباش زدم
+ با اینکه میدونم همچین اتفاقی نمی افته ولی برای اینکه خیالت راحت بشه، حتی اگه مادر و پدرم هم مخالف باشن من ازت دست نمیکشم
با صدای اهسته و گونه های صورتیش بهم گفت
- چراغ سبز شد... برو
+ بیبی خجالتی
-------------
V:پاهامو دیگه حس نمیکنم
Jk: پیامک هاش داره میاد
V:کارتت دست مامانت دست من نیست
Jk: میدونم
Jk:ناهار چی خوردین
V:لوهان هیونگ بردمون رستوران دوستش ، کیونگسو
V:بهمون غذای مخصوص سر اشپز داد
V: خیلی خوشمزه بود، باید یکبار با هم بیایم
V: شما چی خوردین؟؟
Jk:انچه گذشت
V:اون دیگه چیه؟؟
Jk: سهون هیونگ یکم نودل درست کرد با کیم چی های دیشب و یکم پاستا از دیروز
V: اوه
Jk: من نمیفهمم مادر من که نمیخواست غذا درست کنه چرا مارو دعوت کرد
Jk: الان منو تو باید خونه خودمون میبودیم و من دسپخت تو رو میخوردم
Jk:هیی روزگار
V:میگم بیا تقسیم کار کنیم
V:تو غذا درست کن من ظرفا رو میشورم
Jk:ولی من میخوام دست پخت تو رو بخورم
V:یکبار که بخوری نظرت برای همیشه عوض میشهJk: هنوز که نخوردم
Jk:الان کجایی
V:توی ارایشگاه
V:مامان جون و لوهان هیونگ دارن موهاشونو رنگ میکنن
Jk:تو نمیخوای موهات رو رنگ کنی ؟؟
V:نه... نمیدونم... فکر نکنم
Jk:اگه دوست داری انجامش بده
V:من حتی نمیدونم چه رنگ هایی بهم میاد
YOU ARE READING
lets chat
Fanfiction#complete KookV chat jk:هی بیبی بوی jk: یه عکس از بوتت بفرست v: تو دیگه کدوم خری هستی jk:این طرز برخورد با ددی ایندت نیست v:متوهم😒 jk:اوه بیبی ولی من هنوزم عکس بوتت رو میخوام