۲۷

4.5K 741 114
                                    

Jungkook pov

توی ماشین نشسته بودیم و به سمت خونه میروندم

تهیونگ استرس زیادی رو تحمل میکرد، اینو از حرکات تند تند پاهاش میفهمیدم

+ تهیونگ، عزیزم

- بله

+ میشه اینقدر استرس نداشته باشی؟؟

- من که استرس ندارم

+ ولی پاهات یه چیز دیگه میگن

- خیلی خب، باشه، استرس دارم، خیلی هم استرس دارم....

پشت چراغ قرمز وایستادم چونشو گرفتم و بسمت خودم برگردوندن و بوسه ای به لباش زدم

+ با اینکه میدونم همچین اتفاقی نمی افته ولی برای اینکه خیالت راحت بشه، حتی اگه مادر و پدرم هم مخالف باشن من ازت دست نمیکشم

با صدای اهسته و گونه های صورتیش بهم گفت

- چراغ سبز شد... برو

+ بیبی خجالتی

-------------

V:پاهامو دیگه حس نمیکنم

Jk: پیامک هاش داره میاد

V:کارتت دست مامانت دست من نیست

Jk: میدونم

Jk:ناهار چی خوردین

V:لوهان هیونگ بردمون رستوران دوستش ، کیونگسو

V:بهمون غذای مخصوص سر اشپز داد

V: خیلی خوشمزه بود، باید یکبار با هم بیایم

V: شما چی خوردین؟؟

Jk:انچه گذشت

V:اون دیگه چیه؟؟

Jk: سهون هیونگ یکم نودل درست کرد با کیم چی های دیشب و یکم پاستا از دیروز

V: اوه

Jk: من نمیفهمم مادر من که نمیخواست غذا درست کنه چرا مارو دعوت کرد

Jk: الان منو تو باید خونه خودمون میبودیم و من دسپخت تو رو میخوردم

Jk:هیی روزگار

V:میگم بیا تقسیم کار کنیم

V:تو غذا درست کن من ظرفا رو میشورم

Jk:ولی من میخوام دست پخت تو رو بخورم
V:یکبار که بخوری نظرت برای همیشه عوض میشه

Jk: هنوز که نخوردم

Jk:الان کجایی

V:توی ارایشگاه

V:مامان جون و لوهان هیونگ دارن موهاشونو رنگ میکنن

Jk:تو نمیخوای موهات رو رنگ کنی ؟؟

V:نه... نمیدونم... فکر نکنم

Jk:اگه دوست داری انجامش بده

V:من حتی نمیدونم چه رنگ هایی بهم میاد

lets chatWhere stories live. Discover now