۴

6.9K 1.1K 494
                                    

- این ..... و این......و این یکی ....... اها اون پالتو قهوه ای که تن اون مانکنه ...... و این سه تا بوت(منظور کفش لطفا با بوت هلویی ته ته قاطی نکنین😁)

نگاه نامطمئنش رو سمت سوزی برگردوند

-به نظرت دیگه چی براش بگیرم😰

+قربان اگر نظر من رو می خواین همینا زیاد هم هست

سوزی وقتی قیافه ی کوک رو دید که داره تاریک میشه ادامه داد

+ شما تا الان ۷ تا پلیور ۵ تا پالتو ۳ تا کاپشن ۶ تا سویشرت ۲ دست کلاه و شالگردن ۲ جفت کفش اسپرت ۳ جفت بوت(😱)  ۱۵ دست لباس خونه گرم  و ۴ جفت دستکش انتخاب کردین

جونگ کوک که کمی نرم تر شده بود گفت: ولی اون لیاقتش بیشتر از ایناست😩😩

سوزی تا حالا ریییش رو اینجوری ندیده بود

+قربان یادتون باشه ، ایشون ممکنه فکر کنن شما این ها رو صدقه دادین و اینجوری نه تنها خوشحال نمیشن بلکه عصبانی و ناراحتم میشن

تا حالا گفته بود که چقدر از اینکه سوزی منشیشه خوشحال و سپاس گذار

- اه ، درست میگی 😩
اون همینجورشیم از دستم عصبانیه😭
نمیخوام فکر بدی بکنه😥
من فقط خرید کردن براشو دوست دارم😳😳

+ متوجهم قربان

- فکر اینکه این لباسا رو بپوشه واقعا خوشحالم میکنه، یه  شیرینی خاصی ته دلم رو قلقلک میده ، حس خیلی قشنگیه که برای کسی که برات مهم و دوسش داری خرید کنی  و خیلی قشن........

جونگ کوک بدون توجه به اطرافش داشت درباره حال و هواش صحبت میکرد بدون اینکه اهمیتی به مخاطب داشتن یا نداشتن حرفاش بده

+ قربان ، رانندتون دم در منتظر

سوزی توی ذوق جونگ کوک زد

اون حرفی که جونگ کوک درباره حس خوبش نسبت به داشتن سوزی زد ، اونو به طور کامل فراموش کنید ،  –_–

جونگ کوک دوباره به مود رییس بازیش برگشت

-تمام خرید ها رو به همراه این نامه براش بفرست و مطمئن شو حتما قبولش میکنه  حتی شده با زور و تهدید

نامه ای رو از جیب کتش دراورد و به دست سوزی داد

-----------
  v: هی عوضی من به صدقه تو نیازی ندارم

jk : اوه بیبی پس از بلاک درم آوردی

v :فهمیدی چی گفتم، بیا ببرشون

jk : اوه بیبی میخوای منو ببینی  (^~^)

v:متوهم ،اون منشی لعنتیت رو بفرست بیاد اینا رو ببره

jk: تهیونگ

jk:من واقعا جدی بودم ( منظورش چیزایی که توی نامه نوشته)

lets chatNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ