۴۲

3.6K 594 88
                                    

چانیول : کجا میبریشون؟؟

جونگ کوک : میبرمشون دگو

یونگی : برای چی؟؟

جونگ کوک : برای اینکه یه چیزایی رو به تهیونگ بگن

چانیول : پس صبر کن ما هم بیایم

جونگ کوک : نه، نمی خوام خیلی دورش شلوغ شه، فقط یه چند تا چیز کوچیک رو بهش یاداوری کنیم

جونگ کوک سوار ماشین شد، روی صندلی عقب بکهیون و جیمین سرشون رو به هم تکیه داده بودن و توی خواب ناز بودن ، اگه آب دهن و صدای خرخر و ملچ ملوچ کردنشون رو فاکتور بگیریم

یه نگاه به ساعت کرد
۶:۳۰
نیم ساعت از برنامش عقب مونده بود ، قرار بود ساعت ۵ بیدار شه تا ۵:۳۰ دوش بگیره و حاضر بشه ۵:۴۵ سر محل قرارشون باشه تا بک و مین  رو سوار کنه و ۶ از سئول را بیافتن تا ۸ دگو باشن

ماشین رو روشن کرد و راه افتاد ، صرف نظر از لگد پرونی ها و تو خواب حرف زدن های بک و مین رانندگی ارومی بود

-----------------
Tae pov

- مادر و پسر دوتاشون خرابن
+ میگن فقط برای اینکه با دختر بهم بزنه تظاهر کرده فراموشی گرفته
* من شنیدم که میگن دختر رو حامله کرده بعدم مجبورش کرده بچه رو سقط کنه
- به دختره میخورد از یه خانواده پولدار باشه
* حتما بخاطر پولش رفته سمتش دیگه
-بعید نیست، مامانشم با اون پولدار سئولی بود
+ پسرشم به خودش رفته

زمزمه پیرزن های فضول محل رو میشنیدم ولی سعی میکردم اهمیت ندم ، با اینکه سخته

سبد دیگه برداشتم و وارد گلخونه شدم تا توت فرنگی ها رو بچینم، هنوز دم در بودم که دوباره جیون اومد

جیون : اوپاااا

تهیونگ : جیون شی

جیون : هنوزم منو یادت نیومده اوپا

تهیونگ : متاسفم ولی من هر چی فکر میکنم واقعا بخاطر نمیارمت

جیون : اوه واقعا خب پس بیا با هم بریم تا من خاطراتمون رو تعریف کنم

تهیونگ : ااام واقعا نمیدونم، من الان کار دارم و....

جیون حرف تهیونگ رچ قطع کرد: بیا دیگه اوپا، قول میدم زیاد طول نکشه و تو بتونی سریع برگردی، لطفا

----------------

Jk pov

وقتی به نزدیک مزرعه خانواده کیم رسیدم ماشین رو پارک کردم، بالاخره بکهیون و جیمین بیدار شدن و داشتن خودشونو کش و قوس میدادن

بک : هی هی اون ته ته نیست

جیمین : چرا... فک کنم خودشه.... اون دختره کیه کنارش؟؟؟

بک : شاید میناس

با دقت به جایی که بچه ها گفتن نگاه کردم، اره اون تهیونگ من بود و اونی که باهاش بود جیون بود

جونگ کوک : باید دنبالشون کنیم ، میخوام ببینم کجا میبرتش

بکهیون : خب اون دوست دخترش، شاید چیزی ببینی که خوشایند نباشه

جونگ کوک : من رفتم شما تو ماشین بمونین

میخواستم خودم تنها برم و برخلاف میلم اون دوتا مثل پاپی پشت سرم راه افتاده بودن و با گفتن اینکه تهیونگ دوستشون سعی کردن کارشون رو توجیح کنن

------------------
Tae pov

مینا : اوپا تو هنوزم سالمون دوست داری؟؟؟

کمی تعجب کردم، اون ادعا میکرد دوست دختر منه ولی نمیدونست من به سالمون حساسیت دارم ، به دور و برم نگاه کردم، متوجه شدم داریم به سمت انبار قدیمی که الان متروکه شده میریم، نمیدونم چرا ولی یه حس خیلی بهم دست داد که میگفت اون نقشه ای داره

تهیونگ : اه خوب فک کنم

جیون : یه روز برای قرار رفتیم رستوران دریایی و تو دو پرس ماهی سالمون خوردی

تهیونگ : حالم بد نشد

جیون : برای چی؟؟

تهیونگ : من به سالمون حساسیت دارم

جیون خنده مسخره ای کرد و سعی کرد بحث رو عوض کنه، الان دقیقا دم در انبار قدیمی بودیم

-------------
Jk pov

کمی دور تر از اونا وایستاده بودیم بطوری که دیده نشیم

تهیونگ میخواست از اونجا بره ولی یهویی یکی از داخل انبار اومد بیرون و دور دهن تهیونگ رو گرفت و اونو کشید داخل

جیمین جیغی کشید که بکهیون سریع دستشو جلوی دهنش گذاشت

بکهیون : باید نجاتش بدیم ولی اول باید کمک خبر کنیم

جونگ کوک : نه وقت نداریم معلوم نیست کجا ببرنش، من میرم، ایندفعه نمیزارم اتفاقی براش بیافته

جیمین : پس منم باهات میام، بکهیون هم بره کمک بیاره

بکهیون : من خودم کمکم

جونگ کوک : وقت بحث نداریم هر لحظه ممکنه بهش صدمه بزنن من رفتم
هنوز تا انبار فاصله داشتم که ۲ تا مرد سیاه پوش که از هیکلشون مشخص بود بادیگاردن از پشت انبار اومدن و جای در وایستادن
برای نجات تهیونگ باید اول با اونا درگیر میشدم
--------------
Tae pov

روی صندلی بسته شده بودم پارچه ای دور دهنم رو گرفته بود و نفس کشیدن برام سخت بود

- کیم تهیونگ خوشحالم که دوباره میبینمت

نگاهمو بالا اوردم و گیج اون مرد رو نگاهش کردم

- تو منو یادت نمیاد،چه حیف، ولی من خوب تو و اون بدنت که زیرم پیچ میخورد و التماس میکرد که ولش کنم رو یادمه

گیج شده بودم، سرم تیر میکشید، تصاویر ی توی ذهنم پخش میشد

- اااا اون دوست پسر مثلا قهرمانت کو؟؟؟ولت کرده..... اه معلومه ولت میکنه... کی یه دوست پسر دست خورده رو میخواد؟؟؟

از بیرون صدای زد و خورد میومد ولی مند گیج تر ازین بودند که توجه کنم سم حسابی درد میکرد، دیگه نفمیدم چی شد، یهو دنیا تار شد

« بنفشه های قشنگم
دلم براتون تنگ شده بود
امتحانات من تا ۱۵ بهمن طول میکشه
و من حسابی از دستشون خستم
یکم دیگه تحمل کنید
داستان به اپ منظم خودش برمیگرده

همین دیگه
امیدوارم شما هم تو امتحاناتتون موفق باشین
دوستدار بنفشه ها : شبح بنفش 💜»

lets chatWhere stories live. Discover now