۱۵

5K 907 82
                                    

Real-pcy: جونگ کوک کی وقتت خالیه

Kooky: سلام هیونگ چیزی شده

Real-pcy: سلام، اتفاق مهمی افتاده ، باید رو در رو صحبت کنیم

Kooky: درباره چی؟؟

Real-pcy: تهیونگ

Kooky: کارم یک ساعت دیگه تموم ، کافه مونلایت خوبه ؟؟

Real-pcy: میبینمت

------------------

جونگ کوک : سلام هیونگ

روی صندلی رو یه روی چانیول نشست

چانیول: سلام

جونگ کوک : هیونگ چی شده ؟؟ داری میترسونیم

چانیول یه قلپ از قهوش خورد : با تهیونگ چیکار داری ؟

جونگ کوک : چی ؟؟

چانیول:تهیونگ گفت یه نفر اون خونه رو بهش داده که نمیشناسش منم شماره رو پیگیری کردم رسیدم به تو ، حالا بگو با تهیونگ چیکار داری؟؟

جونگ کوک : من دوسش دارم

چانیول : چرت نگو ، تو خیلی وقت نیس که میشناسیش

جونگ کوک : مهد کودک

چانیول: چی

جونگ کوک: هیچکس اینو نمیدونه هیونگ ، حتی حاظرم بهت قول بدم خود تهیونگ هم یادش نیست...... وقتی ۶ سالم بود رفتیم دگو ....دیدن عمه پدرم .... همون موقع بود که برای کارای انحصار وراثت مجبور بودیم ۲ ماه اونجا بمونیم....چون حوصله من سر نره مامان منو مهد کودک ثبت نام کرد..... اونجا با یه پسر بچه پر حرف و بانمک دوست شدم .... اسمش تهیونگ بود ..... میتونستم قسم بخورم که از همه دختر های اونجا خوشگل تر بود ..... و تنها کسی که حاضر بود با یه بچه لوس و شهری دوست باشه

چانیول با دقت به حرف های جونگ کوک گوش میکرد

جونگ کوک ادامه داد: وقتی رفتم اونجا همه مسخرم میکردن .... بنظر اونا چون مثل خودشون حرف نمیزدم لوس و ننر بودم .... نه باهام بازی میکردن نه حرف میزدن.... فقط از دور بهشون خیره میشدم ... چند بار اسباب بازی هامو براشون بردم ولی اونا شکوندنشون..... یه روز که یه گوشه وایستاده بودم .... اون اومد ..... ۴سالش بیشتر نبود ولی خیلی خوش صحبت بود ......بازیمون از اون روز شروع شد .....هر روز من اسباب بازی هامو میاوردم و اون چند تا میوه و سبزی از باغچه خونشون

چانیول : با اینکه سنت کم بوده ولی خوب یادت مونده ، ولی مطمئنی تهیونگ همون بچس ، مطمئنی درست بخاطر میاری؟؟؟

جونگ کوک : هیونگ ، من فراموشش نکردم که بخاطر بیارمش

چانیول : تهیونگ برای من خیلی عزیز جونگ کوک ، اون برام حکم برادر کوچک تر رو داره ، پس اگه یه قطره اشک بخاطرا بریزه ، روزگارتو سیاه میکنم

جونگ کوک : هیونگ مطمئن باش

چانیول : خوشحالم که تهیونگ بالاخره کمک یک نفر رو قبول کرد

جونگ کوک: منظورت چیه ؟؟

چانیول : وقتی دنبال خونه میگشت خیلی بهش اصرار کردم که براش خونه بخرم ولی قبول نکرد گفت میخواد روی پای خودش وایسته، تو چجوری راضیش کردی؟؟؟

جونگ کوک : فقط بگم که در عمل انجام شده قرارش دادم

چانیول :هوووم

جونگ کوک : هیونگ

چانیول : بله

جونگ کوک : باید یه چیزی بهت بگم

چانیول : درباره اخراج شدن تهیونگ از بار

جونگ کوک : پس میدونی

چانیول : تا حدودی ، هنوز دارم دربارش تحقیق میکنم

جونگ کوک : می خوام برای تهیونگ بادیگارد بزارم

چانیول : قبول نمیکنه

جونگ کوک : مخفیانه این کارو میکنم ....تا وقتی قبولم کنه بیاد پیش خودم

چانیول : کمک خواستی خبرم کن

جونگ کوک : ممنونم هیونگ

چانیول : بیخیالش .... خب  قهوه که هامون یخ کرد ، حداقل من نصفش رو خوردم ، تو که لب نزدی اصلا

جونگ کوک : دوباره سفارش بدیم؟؟؟

چانیول : ایندفه همراه چیز کیک

جونگ کوک : قبول

--------------

Poker Hyung: شب شام میریم خونه خاله

Kooky: چرا جدیدا هیچکس سلام نمیکنه

Poker Hyung: سلام شب شام میریم خونه خاله

Kooky : سلام ، ساعت چند؟؟

Poker Hyung: ساعت ۷ اونجا باش

Kooky : خیلی خب

Poker Hyung: دوست دخترت رو هم بیار

Kooky:یـــا سهون هیونگ ، تهیونگ پسر ،بعدشم هنوز درخواست ندادم

Poker Hyung: از بس بی عرضه ای

Kooky: هیونگ اون هنوز منو خوب نمیشناسه

Poker Hyung: تو که خوب اونو یادته

Kooky: تو از کجا میدونی هیونگ؟؟

Poker Hyung: از دفتر خاطراتت

Kooky: هیونگ دفتر خاطرات یه چیز شخصی

Poker Hyung: گوه نخور منو و تو شرت همو میپوشیم ، دیگه دفترخاطرات که چیزی نیست

Kooky: مرسی که اینقدر رکی

Poker Hyung: قابل نداره میشه دو تا بابلتی

lets chatWhere stories live. Discover now