۴۹

3.2K 545 35
                                    

Jk pov :

نیمه های شب بود که با صدای ناله از خواب بیدار شدم،  تهیونگ داشت کابوس میدید و توی خواب حرف ميزد

تهیونگ: نه.... نه..... لطفا ولم کن...... بزار برم.......

کمی تکونش دادم: تهیونگ عزیزم بیدار شو،  داری کابوس میبینی

تهیونگ: ولم کن...... بهم دست نزن

توی بغلم محکم نگش داشتم: تهیونگم، بیدار شو داری خواب میبینی

تهیونگ از خواب پرید ولی چون توی بغلم بود زیاد جابجا نشد

محکم تر نگهش داشتم: ببین من اینجام عزیزم،  کسی دیگه نميتونه اذیتت کنه، من اینجام

تهیونگ: من... من نمیخواستم.. نمیخواستم بهم دست بزنه.... اون....اون...بزور....

: هیییش،  میدونم عزیزم میدونم،  آروم باش

تهیونگ: من نمیخواستم بهم دست بزنه

: میدونم عزیزم، دیگه نترس،  من پیشتم

اینقدر توی بغلم نگهش داشتم و نوازشش کردم که بالاخره خوابید.

صبح با حس سنگینی رو سینم از خواب بیدار شدم،  سر تهیونگ روی سینم بود

با احتیاط از روی خودم بلندش کردم و بوسه سبکی رو ازش دزدیدم.

با حداقل سر و صدا براش صبحانه آماده کردم و از نوشتن یک نوت صبح بخیر خودم رفتم شرکت

---------

Third pov

ساعت ده بود که پیامی برای جونگ کوک اومد که توش آدرس یک کافه بود

کارا ها رو به سوزی سپرد و تا خودش به قرارش برسه

توی کافه روی به روی کای نشسته بود. کلافگی هنوز هم توی چهره کای مشخص بود

جونگ کوک: خب؟؟ 

کای: تا اینجا که من مامور مخفی بودم وجاسوسی یک باند رو میکردم رو که میدونی

جونگ کوک: آره اینارو دیشب گفتی

کای: توضیحش سخته

جونگ کوک: از هر کجاش که راحتی شروع کن

کای: روزای آخر کارم توی باند گو بود، فکر میکردم به اندازه کافی مدرک جمع کردم که بشه باهاشون تا آخر عمر گو رو توی زندان نگه داشت،  یروز. توی همون جاسوس بازی هام بود که صحبتش با یسونگ رو شنیدم که از پسر حرف ميزدن

جونگ کوک :یسونگ کیه؟؟؟

کای: همکار گو بود،  بعد از متلاشی شدن باند از کشور فرار کرد، یسونگ همون کسیه که تونست گو رو از زندان آزاد کنه

جونگ کوک: اون پسر،  منظورت تهیونگه؟؟

کای: آره، برای همین واحد رو به روی اون پسر رو خریدم تا مواظبش باشم

جونگ کوک: برای چی؟؟

کای: وقتی تونستم پرونده اون پسر رو توی اتاق گو پیدا کنم...  توی اون عکس... تهیونگ توی اون عکس  یه لحظه منو یاد برادر کوچیکم انداخت که سال ها پیش از دستش دادم،  تهیونگ اون عکس منو یاد جونگهیون انداخت

جونگ کوک : بخاطر برادرت متاسفم.....تو اون پیام ناشناس رو فرستادی؟؟

کای: بهت پیام دادم چون خودم نمی تونستم برم، یسونگ همینجوریش هم مشکوک بود نمیتونستم تلاش های چند سالم رو یه شبه ول کنم برای همین فقط تونستم بهت پیام بدم و امیدوار باشم که به موقع  نجاتش میدی؟؟ .... به موقع رسیدی؟؟ 

جونگ کوک سرشو پایین انداخت: متاسفم

کای: من متاسفم اگه... اگه زودتر شمارت رو پیدا میکردم یا... یا نه اصلا به خود تهیونگ اخطار میدادم... یا.... یا

جونگ کوک: هی کیم کای،  تقصیر تو نیست باشه،  من خیلی ازت ممنونم،  تو خیلی به تهیونگم کمک کردی

کای: نمیتونم از خودش چیزی بپرسم،  ازش خجالت میکشم،  حالش چطوره؟؟  با این قضیه کنار اومده؟؟ 

جونگ کوک: خودشو قوی نشون ميده،  میخواد بگه فراموش کرده ولی کابوس های شبانش یا گریه های یواشکیش چیز دیگه ای رو ميگه

کای: لطفا حال و هواش رو عوض کن،  شاید بگی بمن مربوط نیست ولی تهیونگ هنوز هم منو یاد جونگهیون ميندازه، ميخوام خوشحال ببينمش

جونگ کوک: مطمئن باش برای خوشحالیش هر کاری میکنم

--------

Tae pov

صبحانه ای که جونگ کوک برام آماده کرده بود رو خوردم

امروز رو ميخوام دنبال کار بگردم،  همیشه نمیتونم به جونگ کوک تکیه کنم،  باید روی پای خودم وایستم

آماده شدم و رفتم بیرون تا شغلی برای خودم دست و پا کنم

تا ظهر به گشتن ادامه دادم ولی نتونستم کاری پیدا کنم

خسته برگشتم خونه

جونگ کوک: سلام ته،  کجا بودی؟؟

: سلام،  فک میکردم الان باید سر کار باشی

جونگ کوک: ااا.. خب کارم زودتر تموم کردم،  چیزِ... ااام...... امروز بیکاری

: من کلا بیکارم یادت رفته

جونگ کوک: خب... آره... ام.. میشهامروزبریمسرقرار

: چی؟؟

جونگ کوک: میشه بریم سر قرار؟؟

گیج نگاهش کردم که خودش ادامه داد: نميدونم هنوز بخشیدیم یا نه ولی لطفا باهام قرار بزار تهیونگ

لبخند کمرنگی از این با ملاحظه بودنش زدم: میشه دوباره بریم اون رستوران دریایی که دفعه قبل رفتیم

جونگ کوک بغلم کرد: ممنونم تهیونگ و حتما هر جایی که تو بخوای میریم

«قرار کوکوی
وای خدا
بالاخره مرغ عشقام دارن میرن سر قرار
حس مادری رو دارم که داره بچه هاشون میفرسته خونه بخت

شبح بنفش💜 »

lets chatWhere stories live. Discover now