۳۱

4.1K 640 123
                                    

Third pov:

بابای تهیونگ : الان واقعا نمیدونم باید چیکار کنم

بابای تهیونگ :بیاد اوردن اتفاقات براش سودی نداره ، اگه اینجا باشه ممکنه زود حافظش برگرده

مامان تهیونگ : ولی اگه برگردونیمش دگو از دانشگاه ش می افته، پسرم برای رسیدن به اینجا خیلی تلاش کرده

بابای تهیونگ : میتونه بجای کار توی یک شرکت، مثل بقیه خانواده مزرعه داری کنه

مامان تهیونگ: پسر کوچولوی بیچارم، مگه چه گناهی کرده بود که باید این بلاها سرش میومد

بابای تهیونگ : برش میگردونیم دگو و همینجور که خودش فراموش کرده ماهم فراموش میکنیم

مامان تهیونگ : اما بچم.. ...

بابای تهیونگ : اینجوری برای خودش هم بهتر، فکر کردی اگه بقیه بفهمن چه اتفاقی افتاده چجوری باهاش برخورد میکنن... دیگه حتی نمیتونه ازدواج کنه... کی حاضر با پسر ی که مورد تجاوز قرار گرفته ازدواج کنه... یا در اینده بچه هاش چجوری قرار ازش یاد کنن

مامان تهیونگ : گناه پسر بیچاره من چیه ؟؟؟ اون خودش قربانیه

بابای تهیونگ: بهترین تصمیم همینه، باید کلا شهر و دوستاش رو از زندگیش حذف کنیم

---------

Taehyung pov :

چشمام رو که باز کردم متوجه شدم توی بیمارستانم

مامان و بابا کنارم وایستادن

چیزی یادم یاد

اونا گفتن که با یه موتور تصادف کردم و سرم ضربه خورده برای همین حافظه ام رو از دست دادم

مامان کنارم وایستاده و دستم رو ول نمیکنه و همش گریه میکنه

+ مامان بس کن چشمای قشنگت ضعیف میشن، اینقدر گریه نکن

- عزیز دل مامان چجوری گریه نکنم، تو سه ماه تموم توی کما بودی، ترسیدم از دستت بدم قند عسلم

+ الان که پیشتونم
چند تا سرفه کردم

- بخواب عزیز دلم بخواب تا بهتر بشی، چند روز که استراحت کنی و حالت بهتر بشه برمیگردیم دگو ، همه با هم، تو هم دیگه پیش خودمون زندگی میکنی

+ ولی من دانشگاه دارم

بابا از در وارد شد

*با دکترت حرف زدم سه روز دیگه مرخص میشی

+ بابا من نمیام دگو

- تهیونگ تو تازه بهوش اومدی ، بعدا درباره این ها بحث میکنیم

+ ولی دانشگاهم چی؟؟؟ دوستام؟؟؟ جیمین.. بکهیو..

* همه با هم برمیگردیم و حرف دیگه ای هم نمیخوام بشنوم

بعد از رفتن بابا رو کردم به مامان

+مامان تو یه چیزی به بابا بگو

-این برات بهتره عزیزم... تو میتونی مثل همه ی خانواده توی مزرعه کار کنی و سهمی ازش داشته باشی

+ ولی دانشگاهم چی؟؟

- میتونی غیر حضوری ادامش بدی

+ دوستام!!

- میتونی بهشون زنگ بزنی یا اونا بیان بهت سر بزنن.. هوم... باشه خرس کوچولو مامان؟؟

+ من.. من ...

- من مطمئنم پسر کوچولوی مامان حرف مامانش رو زمین نمیزنه

---------

جونگ کوک : من میخوام ببینمش و هیچ خری نمیتونه جلوم رو بگیره

جیمین : تهیونگ اونا خانوادشن و میتونن این کار رو بکنن

جونگ کوک: اون دوست پسر منه هیچکس نمیتونه منکر این بشه

بکهیون : جونگ کوک شی تهیونگ حتی شما رو بیاد نمیاره

جونگ کوک: چ.. چ.. چی؟؟

جونگ کوک شکه روی زمین سر خورد

جونگ کوک : منظورت چیه که منو بیاد نمیاره

بکهیون : دکتر میگه شکی  که اون تجاوز به تهیونگ زده باعث شده تموم این قضایا رو فراموش کنن و شما هم جزو اون قضایا و خاطرات هستین

جیمین: تهیونگ تا زملن قبل از اخراجش از بار رو بیاد میاره و هر چیزی که بعد اون بوده رو فراموش کرده

جونگ کوک حسابی وا رفته بود... یعنی تهیونگش اونو بخاطر نداشت... تمام خاطرات قشنگشون رو فراموش کرده بود... همه رو

جونگ کوک : من.. من باید تهیونگ رو ببینم... باید خودم باهاش حرف بزنم.. خودم باید مطمئن بشم

بکهیون : متاسفم ولی نمیتونین

جونگ کوک: برای چی؟؟

بکهیون: در اصل اقای کیم ما رو فرستاد اینجا تا بهتون بگیم دیگه اجازه ندارین نزدیک تهیونگ بشین

جونگ کوک: اون نمیتونه منو از دیدن عشقم منع کنه

جیمین: جونگ کوک شی این برای خود تهیونگ هم بهتر

بکهیون : ما هم اجازه نداریم دیگه تهیونگ رو ببینیم

جونگ کوک: این کارا برای چیه؟؟ یعنی چی؟؟ به چه حقی برای تهیونگ تصمیم میگیره؟؟

جیمین: اقای کیم نمیخواد تهیونگ چیزی بیاد بیاره...دیدار ما ها ممکنه باعث بشه تهیونگ همه چیز رو بیاد بیاره

جونگ کوک: تا کی؟؟.... تا کی میخواد همه چیز رو از تهیونگ پنهان کنه

بکهیون : تا هر وقت که بتونه

جیمین : جونگ کوک شی لطفا شما هم تهیونگ رو فراموش کنین... این برای هر دوی شما بهتره

بکهیون : ما دیگه میریم

جیمین : خدا نگهدار



« هییی دلم برای تهیونگ میسوزه

هر جاش سوالی هست یا بد توضیح دادم یا اصلا یادم رفته توضیح بدم بگین

دیگه هیچی
دوستون دارم : شبح بنفش💜

lets chatحيث تعيش القصص. اكتشف الآن