Third pov:
بابای تهیونگ : الان واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
بابای تهیونگ :بیاد اوردن اتفاقات براش سودی نداره ، اگه اینجا باشه ممکنه زود حافظش برگرده
مامان تهیونگ : ولی اگه برگردونیمش دگو از دانشگاه ش می افته، پسرم برای رسیدن به اینجا خیلی تلاش کرده
بابای تهیونگ : میتونه بجای کار توی یک شرکت، مثل بقیه خانواده مزرعه داری کنه
مامان تهیونگ: پسر کوچولوی بیچارم، مگه چه گناهی کرده بود که باید این بلاها سرش میومد
بابای تهیونگ : برش میگردونیم دگو و همینجور که خودش فراموش کرده ماهم فراموش میکنیم
مامان تهیونگ : اما بچم.. ...
بابای تهیونگ : اینجوری برای خودش هم بهتر، فکر کردی اگه بقیه بفهمن چه اتفاقی افتاده چجوری باهاش برخورد میکنن... دیگه حتی نمیتونه ازدواج کنه... کی حاضر با پسر ی که مورد تجاوز قرار گرفته ازدواج کنه... یا در اینده بچه هاش چجوری قرار ازش یاد کنن
مامان تهیونگ : گناه پسر بیچاره من چیه ؟؟؟ اون خودش قربانیه
بابای تهیونگ: بهترین تصمیم همینه، باید کلا شهر و دوستاش رو از زندگیش حذف کنیم
---------
Taehyung pov :
چشمام رو که باز کردم متوجه شدم توی بیمارستانم
مامان و بابا کنارم وایستادن
چیزی یادم یاد
اونا گفتن که با یه موتور تصادف کردم و سرم ضربه خورده برای همین حافظه ام رو از دست دادم
مامان کنارم وایستاده و دستم رو ول نمیکنه و همش گریه میکنه
+ مامان بس کن چشمای قشنگت ضعیف میشن، اینقدر گریه نکن
- عزیز دل مامان چجوری گریه نکنم، تو سه ماه تموم توی کما بودی، ترسیدم از دستت بدم قند عسلم
+ الان که پیشتونم
چند تا سرفه کردم- بخواب عزیز دلم بخواب تا بهتر بشی، چند روز که استراحت کنی و حالت بهتر بشه برمیگردیم دگو ، همه با هم، تو هم دیگه پیش خودمون زندگی میکنی
+ ولی من دانشگاه دارم
بابا از در وارد شد
*با دکترت حرف زدم سه روز دیگه مرخص میشی
+ بابا من نمیام دگو
- تهیونگ تو تازه بهوش اومدی ، بعدا درباره این ها بحث میکنیم
+ ولی دانشگاهم چی؟؟؟ دوستام؟؟؟ جیمین.. بکهیو..
* همه با هم برمیگردیم و حرف دیگه ای هم نمیخوام بشنوم
بعد از رفتن بابا رو کردم به مامان
+مامان تو یه چیزی به بابا بگو
-این برات بهتره عزیزم... تو میتونی مثل همه ی خانواده توی مزرعه کار کنی و سهمی ازش داشته باشی
+ ولی دانشگاهم چی؟؟
- میتونی غیر حضوری ادامش بدی
+ دوستام!!
- میتونی بهشون زنگ بزنی یا اونا بیان بهت سر بزنن.. هوم... باشه خرس کوچولو مامان؟؟
+ من.. من ...
- من مطمئنم پسر کوچولوی مامان حرف مامانش رو زمین نمیزنه
---------
جونگ کوک : من میخوام ببینمش و هیچ خری نمیتونه جلوم رو بگیره
جیمین : تهیونگ اونا خانوادشن و میتونن این کار رو بکنن
جونگ کوک: اون دوست پسر منه هیچکس نمیتونه منکر این بشه
بکهیون : جونگ کوک شی تهیونگ حتی شما رو بیاد نمیاره
جونگ کوک: چ.. چ.. چی؟؟
جونگ کوک شکه روی زمین سر خورد
جونگ کوک : منظورت چیه که منو بیاد نمیاره
بکهیون : دکتر میگه شکی که اون تجاوز به تهیونگ زده باعث شده تموم این قضایا رو فراموش کنن و شما هم جزو اون قضایا و خاطرات هستین
جیمین: تهیونگ تا زملن قبل از اخراجش از بار رو بیاد میاره و هر چیزی که بعد اون بوده رو فراموش کرده
جونگ کوک حسابی وا رفته بود... یعنی تهیونگش اونو بخاطر نداشت... تمام خاطرات قشنگشون رو فراموش کرده بود... همه رو
جونگ کوک : من.. من باید تهیونگ رو ببینم... باید خودم باهاش حرف بزنم.. خودم باید مطمئن بشم
بکهیون : متاسفم ولی نمیتونین
جونگ کوک: برای چی؟؟
بکهیون: در اصل اقای کیم ما رو فرستاد اینجا تا بهتون بگیم دیگه اجازه ندارین نزدیک تهیونگ بشین
جونگ کوک: اون نمیتونه منو از دیدن عشقم منع کنه
جیمین: جونگ کوک شی این برای خود تهیونگ هم بهتر
بکهیون : ما هم اجازه نداریم دیگه تهیونگ رو ببینیم
جونگ کوک: این کارا برای چیه؟؟ یعنی چی؟؟ به چه حقی برای تهیونگ تصمیم میگیره؟؟
جیمین: اقای کیم نمیخواد تهیونگ چیزی بیاد بیاره...دیدار ما ها ممکنه باعث بشه تهیونگ همه چیز رو بیاد بیاره
جونگ کوک: تا کی؟؟.... تا کی میخواد همه چیز رو از تهیونگ پنهان کنه
بکهیون : تا هر وقت که بتونه
جیمین : جونگ کوک شی لطفا شما هم تهیونگ رو فراموش کنین... این برای هر دوی شما بهتره
بکهیون : ما دیگه میریم
جیمین : خدا نگهدار
« هییی دلم برای تهیونگ میسوزه
هر جاش سوالی هست یا بد توضیح دادم یا اصلا یادم رفته توضیح بدم بگین
دیگه هیچی
دوستون دارم : شبح بنفش💜
أنت تقرأ
lets chat
قصص الهواة#complete KookV chat jk:هی بیبی بوی jk: یه عکس از بوتت بفرست v: تو دیگه کدوم خری هستی jk:این طرز برخورد با ددی ایندت نیست v:متوهم😒 jk:اوه بیبی ولی من هنوزم عکس بوتت رو میخوام