۱۳

5.1K 877 59
                                    

Jungkook pov

توی ایینه اسانسور خودمو چک کردم

: 😘مثل همیشه عالی

واایییی خدای من ، امیدوارم اون بچه سوتی نده ، وگرنه همه ی نقشه هام خراب میشه

Flash 🔙یک ساعت قبل از پیام دادن سوزی

جونگ کوک : ببین نایون ، تو الان میری خونه یه اوپای خوشگل ، بعد از چند دقیقه هم من میام ، ولی وقتی اومدم اصلا نباید بگی که من رو میشناسی

نایون : یعنی نگم شما رییس مامانمی

جونگ کوک : نه اصلا هیچی نگو ، یه جوری رفتار کن انگار منو نمیشناسی

نایون : باشه

جونگ کوک : افرین دختر خوب ، اگه خوب نقشتو بازی کنی ،میبرمت شهر بازی

نایون: قول ؟؟

جونگ کوک : قول

Flash🔙🔚
-----------------

زنگ رو زدم ، در باز شد و کله ی تهیونگ کجکی از لای در بیرون اومد

+سلام هیونگ

- سلام تهیونگ

وقتی پیدم از جلوی در کنار نمیره ادامه دادم

- نمیخوای بزاری بیام تو ؟؟؟

+ چرا ...چرا ، فقط یذره بهم ریختس

بعد هم در رو کامل باز کرد
فکر کنم پسر کوچولوی من زیادی شلختس
بزارین خونه رو توصیف کنم

چیزی که بیشتر از همه به چشم میومد که لباس صورتی بود که یه نایون توش بود ، دور تادورش هم دفتر نقاشی و کتاب رنگ امیزی و مداد رنگی و مداد شمعی و ماژیک بود

روی هر کدوم از مبل ها حداقل دو تا تیکه لباس بود

روی میز اشپزخونه و میز وسط پذیرایی هم پر از بسته های مواد خوراکی مصرف شده بود

و در اخر تهیونگی که با یه سرهمی سفید رنگ کنار در وایستاده بود

- خونه مجردی دیگه .....هههه....ببخشید دست خالی اومدم  ، چون گفتی کمک میخوای زود خودمو رسوندم

+ممنون ، راستش رو بخوای من اصلا نمیدونم باید چیکار کنم

من رو به سمت مبل هدایت کرد و خودش رفت تا نوشیدنی بیاره

تا نشستم روی مبل ، فرو رفتن چیزی رو توی باسنم احساس کردم ، دستم رو زیرم بردم و اون چیز رو بیرون کشیدم ، یه دمپایی، پرتش کردم اونور

تهیونگ با دوتا لیوان چایی و یه لیوان شیر کاکائو برگشت

-اسمش چیه ؟؟

همینجور که به نایون اشاره میکردم پرسیدم

+ نایون

نایون با شنیدن اسمش سمت ما برگشت ،چشمش به لیوان شیر کاکائو افتاد ، سریع اومد برداشتش و یک نفس سر کشید ، دوباره با دو سمت نقاشیش دوید

-بچه ساکتیه

+ آره ، از اون موقع که اومده حرفی نزده

زمان کمی به سکوت و چایی خوردنمون گذشت که نایون دوباره به سمتمون دوید ولی ایندفعه با دفتر نقاشیش

دفتر رو بسمت تهیونگ گرفت ، تهیونگ نگاه حالا چیکار کنمش رو سمت من برگردوند ، فکر کنم از بچه ها وحشت داره

با نگاهم بهش فهموندم که دفتر رو بگیره ، خودمم به کمکش رفتم

-اوه ، چه نقاشی خوشگلی ، اینا کی هستن

*این منم و این تهیونگ اوپا

+اینا که عروس و دومادن

* آله، وقتی بوزورگ بشم با اوپا اژدواچ میکنم

+هههه... چرا من ؟؟؟

*چون اوپا خلی خوجله

بچه پررو نیومده میخواد تهیونگ رو از من بدزده ، هه ، کور خوندی جوجه

-------------

سوزی: واقعا ممنونم تهیونگ، نمیدونم چجوری باید برات جبران کنم

تهیونگ : نه نونا این چه حرفیه ، نایون دختر خیلی خوبی بود

سوزی : نایون‌ از اوپا خداحافظی کن

نایون : خدافز تهیونگی اوپا‌

تهیونگ : خداحافظ‌ نایون کوچولو

نایون : به اون خَگوش زشت بوگو‌ تهیونگی مال نایونی

سوزی : چیی؟؟

تهیونگ : هیچی ....هیچی.... خدافظ نونا

تهیونگ بعد خدافظیش سریع در رو بست

سوزی پشت در بسته زمزمه کرد : خدافظ

« میدونم پارت ها کوتاه

و متاسفم

امضا: شبح بنفش💜»

lets chatWhere stories live. Discover now