۳۴

3.6K 600 154
                                    

Tae pov

توت فرنگی ها رو توی سبد چیدم

+ اقای کیم

سمت صدا برگشتم مینا بود

- سلام خانم هوانگ

جوابشو دادم، جلوتر اومد و بسته ی توی دستش رو بهم داد

+ امروز صبح این کیک برنجی ها رو درست کردم، گفتم برای شما هم بیارم

- اوه ممنون

مدت کوتاهی به سکوت بینمون گذشت

+ میخواین برین خونه؟؟

- اره دیگه... الان وقت ناهار

-اااام.... شما هم بیاین

+ نه ممنون مزاحم نمیشم

-به عنوان تشکر قبولش کنین

بسته ی توی دستم رو کمی بالا گرفتم تا متوجه بشه

+ پس من یه زنگ به پدرم بزنم خبر بدم

- منم میرم لباسمو عوض کنم

-----------

خانم کیم : خیلی خوب کردی که اومدی دخترم

مینا: اوه ممنونم خانم کیم

خانم کیم : مامان صدام کن عزیزم

مینا : چشم مادر جون

مامان به کمک مینا میز رو چیدن و همه پشت میز نشستیم بعد از خوردن ناهار بدستور بابا مینا رو بردم تا اتاقم رو بهش نشون بدم

+ اتاقتون سادس ولی قشنگ

- ممنون، نظر لطف تونه

هر دو با فاصله از هم رو ی تخت نشستیم

+ تهیونگ شی میتونم ازتون سوالی بپرسم

- اوه بله راحت باشین

+ براتون سخت نبود که نتیجه این همه سال درس خوندن رو ول کنین و به اینجا برگردین... منظورم اینه که خب شما این همه تلاش کردیم تا دانشگاه قبول بشین بعد یهویی همه چیز رو ول کردین و مزرعه داری رو انتخاب کردین؟

- این انتخاب بابا و مامان بود و من فقط به تصمیمشون احترام گذاشتم

+ پس براتون سخت نبوده

- چرا اتفاقا خیلی سخت بود... خیلی باهاشون حرف زدم و تلاش کردم که برگردم و دانشگاه رو حضوری ادامه بدم ولی بعد از قضیه تصادف و از دست دادن قسمتی از حافظم مامان و بابا گفتن که اگه پیششون باشم خیالشون راحت تر

+ اوه متاسفم... من نمیدونستم تصادف کردین.... صدمه جدی ای هم دیدین؟؟

- نه فقط خاطرات مدت کوتاهی رو برای همیشه از یاد بردم..... البته فکر نکنم چیز خاصی رو از دست داده بوده باشم.... روز های من همیشه تکراری بودن.... بیدارشو برو دانشگاه بعد مغازه بعد هم بار بعد هم خونه و باز فردا دوباره همین برنامه

lets chatWhere stories live. Discover now