47

3.3K 489 38
                                    

tae pov

صبح با صدای زنگ از خواب بیدار شدم ، در رو بازکردم

_ کااااااااااااای

+ تهیووووونگ

_ لعنت بهت پسر دلم برات تنگ شده بود

همدیگه رو بغل کردیم

+لعنتی تو یهو  بیخبر رفتی ، نامرد

_بیخیالش ، داستان خوبی پشتش نیست

+امیدوارم خیلی بهت سخت نگذشته باشه

خنده ای تحویلش دادم و ترجیح دادم

_بعدا برات تعریف میکنم 

و توی ذهنم ادامه دادم " البته نه همشو"

+ بی صبرانه منتظرم پسر 

_ منم همینطور

+ یه چیزی میگم نگو فضولی!!

_ حالا بستگی داره

+ دیشب داشتم از چشمی نگاه میکردم دیدم اومدی ، البته خیلی مطمئن نبودم واسه همین گفتم بزار بیام تا مطمئن بشم

_ یه چیزی میگم ناراحت نشو داداش

+ حالا بستگی داره

_ خیلی فضولی داداش

و هر دو خندیدیم

+ فردا شب بیکاری ؟؟؟

_ اره برای چی؟؟

+ شب ساعت 8 به صرف شام با دسپخت دوست پسر سر اشپزم دعوتین

_ اولالا ، بوی فرند

+ یس مای بوی فرند

_ پس منم با دوست پسرم میام

+ منتظرتم

_تا شب

+ تا شب

_____________

گوشیم رو برداشتم تا به چونگ کوک پیام بدم

v: امشب زودتر بیا 

jk: بیبیم دلش برام تنگ شده

V: مسخره بازی در نیار شام دعوتیم

jk:به سلامتی ! حالا کی دعوتمون کرده؟؟؟

V: یه دوست که از قضا همسایه رو به روییمون هم هست

jk: باشه ساعت 8 خونم

v :8 باید اونجا باشیم ساعت 7 دیگه خونه باش

jk : کارای شرکت مونده آخه  دیروزم که کارا رو نصفه ول کردم 

v: عزیزم ساعت 7 خونه باش

jk : لعنت به من که با یه کلمه خر میشم

jk: چشم

---------------------

jk pov 

به تهیونگ دروغ گفتم امروز اصلا شرکت نرفتم از صبح درگیر پرونده گو م تا بتونم براش حبس ابد بگیرم

lets chatWhere stories live. Discover now