۲۴

4.5K 787 52
                                    

taehyung pov

بعد از تموم شدن چتم با جیمین گوشی رو خاموش کردم و رفتم حمام

چون تو خونه تنها بودم فقط یه پیرهن تا زیر باسن پوشیدم و رفتم تو ی اشپزخونه تا برای خودم شام درست کنم

کمی برنج و خورش کیمچی برای خودم پختم و قتی داشتم میرقصیدم و شامم رو میز میچیدم یه چیزی محکم از پشت بهم چسبید

دستهاش محکم کمرم رو گرفته بود و نمیذاشت تکون بخورم : ولم کن

تقلا میکردم که خودمو ازاد کنم : تو کی هستی؟؟ تو خونه من چیکار میکنی؟؟ لطفا ولم کن

دیگه داشت اشکم درمی اومد

+ نباید این جوری لباس بپوشی دارلینگ

----------------

third pov

جونگ کوک دستاش دور کمر تهیونگ شل کرد و اونو توی بغلش برگردوند

تهیونگ : خیلی بدی ، تو ترسوندیم

همیجور که اشکاش روی گونه هاش میریخت به پسر بزرگ تر  غر زد

جونگ کوک:  معذرت میخوام بیبی بوی ، نمیخواستم بترسونمت

جونگ کوک دستش رو زیر پیرهن تهونگ برد و همینطور که باسن پسر کوچک تر رو توی دستش میفشرد

تهیونگ: کوکی ، دستت رو بردار ، من باید برم شلوار بپوشم

جونگ کوک: تو خیلی هوس انگیزی تهیونگ

تهیونگ : جونگ کوک لطفا

جونگ کوک سرش رو توی گردن تهیونگ فرو برد و نفس عمیقی کشید

جونگ کوک: لطفا چی بیبی بوی

تهیونگ که سست شده بود نمی دونست چه جوابی بده ، از طرفی میخواست خودش رو تسلیم کنه ، از طرفی هم میدونست که برای اینکار زود

جونگ کوک کمی دیگه بدن تهیونگ رو نوازش کرد و به بوسه هایی به سرشونه و گردنش میزد

یعد از چند دقیقه پسر کوچک تر رو ول کرد : بشین شامتو بخور

تهیونگ پشت میز نشست : اینجا چیکار میکنی ؟ فکر کردم امشب پیش خانوادت میمونی

با اینکه پسر کوچک تر سعی کرده بود بدون خجالت صحبت کنه ولی سرخی گونه هاش و چشمایی که به پسر بزرگ تر نگاه نمیکرد گویا همه چیز بود

جونگ کوک به ارومی گونه تهیونگ رو لمس کرد : درسته قرار بود اونجا باشم ، ولی مامان گفت بیام پیشت تا تنها نباشی

تهونگ که داشت زیر نگاه پسر بزرگتر به سختی شامش رو میخورد متعجب سرش رو بالا اورد : تو درباره من با خانوادت حرف زدی ؟؟

جونگ کوک از حالت صورت تهیونگ بخنده افتاد ، لپ های پر و باد کرده و لبای غنچه شدش ، اون واقعا هوس انگیز بود

جونگ کوک: اره صحبت کردم و اتفاقا مامان برای فردا ناهار دعوتت کرده

تهیونگ : خانوادت با این قضیه مشکلی ندارن

جونگ کوک : چه قضیه ای ؟؟؟

تهیونگ : گی بودنت ،خوانوادت مسلما ازت وارث میخوان !!

جونگ کوک : اوه نه ، اونا با این قضیه اوکین حتی سهون هیونگ هم گیه ، اونو لوهان هیونگ تابستون سال بعد میخوام ازدواج کنن

تهیونگ : اوه 😳

جونگ کوک: خب پس تو به بچه دارشدمون هم فکر میکنی ؟؟

تهونگ :  از کجا به این نتیجه رسیدین اقای ارشمیدوس؟؟

جونگ کوک: تو به فکر وارث مم بودی ، پس بغیر از اینه که تو به بچه دار شدنمون فکر میکنی

تهیونگ : اصلا کی گفته من میخوام با تو ازدواج کنم

جونگ کوک: اصلا کی گفته من اجازه میدم تو با کس دیگه ای ازدواج کنی

تهیونگ : هر چی ...  اینقدر اذیتم نکن

تهیونگ غذاش رو تموم کرده بود ولی نمیدونست باید از پشت میز پاشه یا نه

تهونگ : میشه بری تو اتاقت؟؟

جونگ کوک : هوم ؟؟ برای چی ؟؟

تهونگ : میخوام برم لباس بپوشم

جونگ کوک : ولی تو که پیرهن تنته

تهیونگ : منظورم شلواره

جونگ کوک : ولی من که پاهاتو دیدم ، حتی باسنتم لمس کردم ، دیگه برای چی میخوای بپوشونیش

تهیونگ : یـــــــا منحرف ، یعنی چی ؟؟ یعنی اگه سکس کنیم  از فرداش باید لخت بگردم

تهیونگ بعد از تموم شدن جملش تازه فهمید چی گفته

جونگ کوک زد زیر خنده : تو حتی به سکسمون هم فکر کردی

تهونگ که دیگه سرخ تر ازون نمیشد سریع به سمت اتاقش دوید

تهیونگ : اصلا و ابدا

تهیونگ از توی اتاق داد زد و بعد در اتاق رو بست

اینور خونه هم جونگکوک هنوز پشت میز نشسته بود ولی یه مسئله کوچیک داشت که هر لحظه با فکر حرف های تهیونگ بزرگ تر میشد

شاید سهون هیونگش راست میگفت و اون خیلی زود تر از چیزی که فکرش میکرد به مهمات نیاز پیدا میکرد

« بودن یا نبودن  مهمات

داشتن یا نداشتن وارث

اسمات نوشتن یا ننوشتن

مسئله این است

ارادتمند شما : شبح بنفش 💜»

lets chatWhere stories live. Discover now