taehyung pov
فکر کنم سر کارم گذاشته ، خیلی دیر کرده
بیخیال تهیونگ ، از اولم معلوم بود سر کاری ، مثل یه احمق بی مغز به کسی که نمیشناسی اعتماد کردی ، تهیونگ خنگ ،خنگ ، خنگنفهمیدم کی اشکم در اومد ،من خیلی خنگم به کسی که نمیشناسم اعتماد کردم و بخاطرش شانسم با جونگ کوک هیونگ رو از دست دادم
زنگ در زده شد، از چشمی در نگاه کردم ، همون پسره بود که دیروز به اینجا اساس کشی داشت ، اشکام را پاک کردم و درو باز کردم
-سلام من کایم ، تازه به اینجا اومدم
:باهاش دست دادم ، سلام ، منم تهیونگم ، خوش اومدین
-ممنون ، بفرمایید این کیک برنجی ها برای شماست
: وایی ، ممنون ، این وظیفه من بود که برای خوشامد گویی بیام
- بیخیال ، این رسوم قدیمی شده ،من چون دیدم بنظر همسن میایم باهم اشناشیم
:حتما ، من تنها زندگی میکنم ، این که یکی همسن خودت دور و ورت باشه ، عالیه ، واقعا خوشحال میشم بهم سربزنیم
- اووه ، چه جالب منم تنها زندگی میکنم
: تو هم دانشجویی؟؟
- اره ،این خونه رو هم بخاطر اینکه نزیک دانشگاه انتخاب کردم
: وای خدای من چه وجه اشتراکی
.
.
.
---------------jung kook pov
توی ایینه ماشین نگاهی به خوم انداختم ، کتم رو مرتب کردم و باکس مشروب رو برداشتم
بخاطر اون پارک عوضی و دختر از دماغ فیل افتادش هم دیر کردم هم نتونستم چیزی بخرم
ماشین رو پارک کردم و وارد ساختمون شدم ، برای نگهبان سر تکون دادم و سوار اسانسور شدم
در که باز شد تهیونگ رو دیدم که دم در وایستاده و داره با یک پسر جوون حرف میزنه
دوتاشون میخندیدن و توی دست های تهیونگ یه ظرف بزرگ بود
بطرفشون رفتم
تهیونگ : اوه ،سلام جونگ کوک هیونگ، شما اینجا چیکار میکنین
جونگ کوک : میتونیم با هم حرف بزنیم
کای : من دیگه باید برم ، خدافظ
بعد هم با یه چشمک وارد واحد رو به روی تهونگ شد و در رو بستتهیونگ : بیا داخل هیونگ
جونگ کوک : اون کی بود؟؟
تهیونگ : همسایه جدیدمه ، اسمش کایه ، دیروز اسباب کشی کرده اینجا
جونگ کوک: اوم
مشروب رو به تهیونگ که مشغول چیدن کیک برنجی ها توی ظرف کوچک تری بود دادم
تهیونگ : اوه ،ممنون هیونگ
جونگ کوک: اینو باید دفعه اولی که اومدم میاوردم
تهیونگ: اشکالی نداره ، و ممنون ، این خیلی گرون و مرغوب بنظر میرسه
جونگ کوک: اره ..... ااام من باید برم دستشویی
تهیونگ : راحت باش هیونگ
وارد دستشویی شدم و اون یکی از گوشی رو از جیبم در اوردم
jk: هیی بیبی بوی
v:😠
jk: عصبانی بیبی بوی
v:تو گفتی که میای و همه چیز رو توضیح میدم
jk:میدونم
v: تو سر کارم گذاشتی
jk:
v:هه، دیدی ، هیچ جوابی نداری بدی
تصمیم گرفتم همین اول بهش بگم
پس همینطور که از دستشویی خارج میشدم بهش زنگ زدمصدای زمزمش رو بین صدای زنگ موبایلش شنیدم : عوضی خود ددی پندار
پس این اسمیه که منو باهاش سیو کرده
جونگ کوک : چرا جواب نمیدی؟؟
تهیونگ : نمیخوام ، اون منو از صبح معطل کرده
جونگ کوک: شاید کار واجبی داره
تهیونگ : باشه
تهیونگ : الو
گوشی رو روی حالت بلند گو گذاشتم
تهیونگ : چرا جواب نمیدی؟؟
📞: چرا جواب نمیدی؟؟
وقتی صدای خودش رو شنید با تعجب سرش رو بالا گرفت
گوشی رو کنار گوشم گذاشتم : چرا ددی صدام نمیکنی
گوشی از دستش افتاد : تو.. تو ...تو
جونگ کوک : متاسفم که دیر کردم
تهیونگ : تو ...تو اونی ؟؟
جونگ کوک : اره
تهیونگ : برو بیرون
جونگ کوک : تهیونگ تو قول دادی
تهیونگ : اون واسه قبل اینکه بدونم تو اونی
جونگ کوک : قول دادی بدون شنیدن حرفام قضاوتم نکنی
تهیونگ سرش رو گرفته بود و دور خودش راه میرفت و من واقعا نمیدونستم چیکار کنم
سمتش رفتم و محکم توی بغلم گرفتمش ، تقلا میکرد که از بغلم بیرون بیاد
جونگ کوک : لطفا اروم باش تهیونگ ، لطفا بزار توضیح بدم عزیزم
اینقدر توی بغلم فشردمش و نوازشش کردم که لرز بدنش و هق هق هاش تموم شد و فقط هر چند دقیقه صدا ی سکسکش میومد
جونگ کوک : حالا که اروم شدی میزاری برات توضیح بدم؟؟
تهیونگ : اوهوم
بالا و پایین کردن سرش به نشونه موافقت رو روی سینم حس کردم
بدون اینکه از بغلم خارجش کنم روی مبل نشستم
« 🎉🎉🎉
بالاخره ، بالاخره شد
🎇🎆🎇
تهیونگ فهمید🎊🎊🎊
نویسنده در حال حرکات موضون میباشد 💃💃
برین حالشو ببرین
امضا: شبح بنفش💜»
![](https://img.wattpad.com/cover/247998725-288-k690443.jpg)
YOU ARE READING
lets chat
Fanfiction#complete KookV chat jk:هی بیبی بوی jk: یه عکس از بوتت بفرست v: تو دیگه کدوم خری هستی jk:این طرز برخورد با ددی ایندت نیست v:متوهم😒 jk:اوه بیبی ولی من هنوزم عکس بوتت رو میخوام