Jk: صبحت بخیر و شادی
V:شوهر عمت خیلی روت تاثیر گذاشته
Jk:اااه... اینقدر ضد حال نباش ته ته
V:ته ته از کجات اومد دیگه
Jk: بالاخره که باید روابط عاشقونمون رو گسترش بدیم، پس چه ایرادی داره از الان شروع کنیم
Jk: من تو رو ته ته یا بیبی صدا میکنم.
تو هم میتونی کوکی یا ددی صدام کنیV: ما رابطه عاشقونه ای نداریم، قرارمون این بود که تو سعی کنی منو عاشق خودت کنی
Jk: و همینطور قرار شد تو هم تلاش خودت رو بکنی
V:.باشه من تسلیم
V: دیگه باید برم سر کار
V: کاری نداری!؟
Jk: نه ، توت فرنگی های خوشمزه بکار ته ته
V: هی هی.. تو از کجا میدونی من چکار میکنم؟؟! من که بهت چیزی نگفتم
Jk:خب من یه کوچولو دربارت تحقیق کردم.
V: خب!!!
Jk: حالا بخاطر اینکه ناراحت نشی یکم هم درباره خودت بهت ميگم
V: خب چی فهمیدی
Jk: مثلا اینکه دوسال ازم کوچک تری، عاشق کیمچی، یه مدت فراموشی گرفتی، قبلا تو سئول درس میخوندی
V: صد در صد مطمئنم منبع اطلاعاتت هالمونیه
Jk:هههه... آره
Jk: خیلی خب برو که توت فرنگی هات منتظرتن
V: آره بچه های عزیزم، خیلی خب من رفتم، بای
Jk: بای بای. ته ته
---------------
Jk pov:آخرین برگه ها رو هم بررسی کردم و به سوزی دادم تا ثبت سیستم کنه
ساعت از 10 گذشته
Jk: اینقدر خستم که حد نداره
V: خسته نباشی
پوکر به صفحه گوشی زل زدم
Jk: مرسی از هم دردیت
V: خواهش
Jk: خب نمیخوای بپرسی چرا خستم
V :نه
Jk: هی تهیونگ ناراحتی؟؟
Jk:من کاری کردم؟؟؟
Jk: حالت خوبه؟؟
Jk: اتفاق بدی واست افتاده
V: اه.. هی پیام میدی نوتیف میاد، بازیم رو بهم میریزی
سرمو نمایشی رو به سقف بلند کردم... خدای من به کدامین گناه آخه..... آها اونو ميگي، باشه... باشه...نوکرتم... خودم فهمیدم
Jk: احساسات من مهم تره یا بازیت
V: بازیم
Jk: مرسی واقعا
VOUS LISEZ
lets chat
Fanfiction#complete KookV chat jk:هی بیبی بوی jk: یه عکس از بوتت بفرست v: تو دیگه کدوم خری هستی jk:این طرز برخورد با ددی ایندت نیست v:متوهم😒 jk:اوه بیبی ولی من هنوزم عکس بوتت رو میخوام