_افسانه ها میگن اون چیزی که در این زندگی بیشتر از همه ازش میترسی، دلیل مرگت در زندگی گذشته بوده.
صدای جکسون به همراه گرمای نفسهایش چنان در گوشش پیچید که موهای تمام قسمتهای بدنش ایستاد. با احساس پروانه هایی که داخل شکمش به پرواز درامده بودند، چشمانش را بست و آرنجش را محکم به شکم جکسون که سینه اش را به شانه ژان چسبانده بود کوبید و وقتی صدای آخ بلندی توجه مسافران مترو را جلب کرد، ژان به آرامی و با لحن مخصوص خود جکسون که کمی ناشیانه و خارجی بود زمزمه کرد: بهتره قبل از اینکه داخل همین رودخونه زیر پامون غرقت کنم خفه شی و اون هیکل گنده اتو از روی من برداری.
جکسون پای راستش را از میان پای یک مرد میانسال و یک زن در اواخر دهه بیست سالگیش که سعی داشت از تراکم جمعیت استفاده کند و مدام ران های بلندش را به رانهای ورزیده جکسون میمالید به سختی بیرون کشید و روی پای ژان که از فشار جمعیت به درب شیشه ای مترو چسبیده بود گذاشت و فشار داد و ژان آخ بلندی گفت: فاک جکسون...
جکسون از حرف ژان خنده ریزی کرد و دوباره صورتش را پشت گردن ژان چسباند و لب هایش را در حالی که با لاله گوش ژان برخورد میکردند تکان داد: همین الان؟ اینجا؟
ژان گردنش را کج کرد با چشمانی که تا اخرین حد ممکن باز شده بودند به جکسون نگاهی خشمگین انداخت و خواست دهانش را دوباره به فحش باز کند که مترو متوقف شد و پیش از آنکه ژان بتواند به خودش بیاید، با باز شدن درب مترو، ژان بیرون پرتاب شد و اگر به خاطر جکسون که بازویش را دور آرنج ژان حلقه کرده بود نبود، زیر دست و پای مسافرانی که سوار و پیاده میشدند، له شده بود. جکسون از قیافه ژان که داشت بالاخره نفس راحتی میکشید خنده ای کرد و ژان دندان هایش را روی هم سایید: بی حیا.
جکسون قهقهه ای زد: هاهاها... اگر به خاطر من نبود الان باید دل و روده اتو از کف زمین جمع میکردی!
ژان نفس عمیق دیگری کشید و در حالی که مقابل آینه روی ستون مترو ایستاده و موهای بهم ریخته اش را مرتب میکرد، گفت: وظیفت بود. تازه بهت لطف کردم گذاشتم کنار اون دافه وایسی... از توی شیشه میدیدم چطور خودشو بهت میمالید!
جکسون هم به ژان پیوسته بود و با به یاد آوردن پاهای کشیده دختر داخل مترو و پوستی که میدرخشید، نیشخندی زد که با ابروی بالا رفته ژان قورتش داد: اگر مجبور نبودم لش تورو جمع کنم، الان شماره اشو گرفته بودم.
ژان زبانی برای جکسون دراورد و از پله های زیرزمین بالا رفت. اگر میخواست از پله برقی استفاده کند، باید دوباره گرمای طاقت فرسا و بوهای مختلفی را که ترکیبی از سیر سرخ شده، عرق خشک شده روی گردن و زیر بغل و سیرابی بخار پز بود و زیر دماغش میزد تحمل میکرد. جکسون بدون مخالفت ژان را دنبال کرد و دستش را دور گردنش انداخت: هی ژان.. اخماتو باز کن. در مورد چیزی که داخل مترو گفتم جدی نبودم.
YOU ARE READING
WANGXIAO
Fanfictionشیائوژان دانشجوی سال آخر رشته تاریخ شناسی چین و وانگ ییبو، صاحب موزه پنج قبیله مشهور است. شیائو ژان با پیشنهاد استادش، پروفسور وانگ هایکوان، بررسی موسیقی قبیله گوسولان را به عنوان موضوع پایان نامه اش انتخاب میکند که برای انجام آن به کمک وانگ ییبو، ص...